«چوب پا» با پاهای خیلی درازش از آن بالا هم میتواند دورها را ببیند، دیگر نیازی به پرواز ندارد؟! اما نه، چوب پا پرواز بلندی هم دارد. همان پاهاست که این اندازه بامزه و تماشاییاش کرده. حظ میکنیم از راه رفتنش، منقار زدنش به آب و خوراک پیدا کردن چوبپا. جهان ما چه دیدنیها که ندارد! باید چشمهامان را باز کنیم و نخواهیم تنها خودمان را ببینیم. پرندهها هزاربار دیدنیتر از ما هستند. پیکهای شادیاند و امیدواری؛ امید به جهان و زیستبومی بهتر و دلخواهتر.
راستی، با آن پاهای دراز، راه رفتن چوبپا سخت نیست؟ چقدر هم پاهایش باریک و لاغر است. انگاری محکم گام بردارد استخوانش از وسط میشکند. اما این خیال ماست. پاهای چوبپا خیلی هم محکم است. راهرفتنش را ببینیم؛ گامهایش را بلند برمیدارد و آرام و آهسته کنار ساحل قدم میزند و حواسش به همهجا هست. شتابی ندارد و اگر ترس را بو نکشد، راه رفتنش را ادامه میدهد، خونسرد و بیخیال. دنیا را آب ببرد چوب پا را خواب بُرده!
پاهای چوبپا دراز و صورتی رنگ است، شاید هم به قرمزی میزند. به بدن سیاه و سفیدش میآید و نمیآید. صورتی با سفید و سیاه خیلی جور نیست، اما چوبپا آنقدر زیباست و خرامان خرامان راه میرود که رنگها هم پیکرش را قشنگتر میکنند، حتا اگر صورتی و سیاه کنار هم بنشینند.
چوبپا پرواز که کند پاهای درازش چیزی نزدیک به 20 سانتیمتر درازتر از دُمش میشود. یعنی پا از دُم این پرنده درازتر است؛ از همهی پیکرش درازتر است. گفتیم که چوبپا ساحلگَرد است. در آبهایی که ژرفای چندانی ندارند، راه میرود و زمانی که با نوک منقار خوراکش را از درون آب برمیدارد، زانویش را خم میکند.
چوبپا از دیگران دوری نمیکند. پرندهای اجتماعی و اهل نشست و برخاست است. با دیگران میگوید و میخندد و غم زندگی را نمیخورَد. گروهی هم زندگی میکند. وقتهایی هست که خوش دارد تنها باشد. از پرندههای آبچر فاصله میگیرد و غرق در فکرهای خودش ساحل را میگردد و طعمهای به منقار میگیرد و شاید با خودش فکر میکند: این نیز بگذرد
با همهی خونسردیاش، وقتهایی هست که چوبپا سر و صدایی بیش از اندازه راه میاندازد و سَر همه را با جیغزدنهایش میبَرد. «چه شده؟ چرا داد و بیداد میکنی چوبپا؟ سر آوردهای؟». چوبپا از چیز دیگری آشفته است. میدانید از چه؟ زمان زادآوریاش شده و کنار جفتش است. « با این داد و فریادها همه را زابراه کردی! آرام بگیر چوبپا!». چوب پا صدایش را بالاتر میبَرد، انگار با ما لج کرده: «کک کک کک… کی کی اک، کی کی اک». صدای چوبپا همین شکلی ست.
درازی پیکر چوبپا تا 40 سانتیمتر میرسد. بالهایش کمتر از 67 و بیشتر از 83 سانتیمتر نیست. بالها سیاهرنگ است. زمان پرواز، از زمین میشود زیر بالها و رنگ سیاه بالِ نوکتیز و باریکش را دید. منقاری خوشترکیب و صاف دارد. به همین سبب پرندهشناسان چوبپا را در کنار نوک خنجریها، یا همان آووستها، جا میدهند و از یک رده میدانند.
روتنهی چوبپای نر سیاه است. این را پیشتر گفتیم. این را هم بگوییم که تارک سر نه به سیاهی پیکرش، بلکه خاکستری است. دُم چوبپا هم خاکستریرنگ است. مادههای این پرنده، رنگ خاکستری تارک سر را ندارند. روتنه و پَرهایشان سیاه است، اما کمرنگتر از نرها؛ شاید بهتر است بگوییم پَرهایشان خاکستری است. از اینرو، دو جنس نر و مادهی چوبپا را آسان میتوان شناخت و تفاوتشان را فهمید و میان این دو فرق گذاشت.
چوبپاها عاشق ساحلاند. کنار رودخانهها و دریاچههای کوهستانی که خیلی ژرفا نداشته باشد دیده میشوند. اگر باز بخواهیم رد و نشانی از چوبپا بگیریم باید شورهزارها را ببینیم. دشتهای سیلابی و مردابهای لبشور از جاهایی است که سر و کلهی چوب پا پیدا میشود و خوش دارد آنجاها را زیستگاهش کند، آشیانه بسازد و با جفتش زندگی کند.
خوراک چوبپا از جانداران بیمهره است، بهویژه حشرهها. گاهی سخت پوستها را طعمه میکند و به آشیانهاش میبَرد. اینها را لابهلای سنگها و آبها پیدا میکند. خانهی چوبپا گودی چندانی ندارد. آن را در زمینهای گِلی میسازد و حواسش هست که آشیانهاش نزدیک آب باشد. بدون آب و جریان رودخانه، زندگی چوبپا دوام نمیآورَد. این هم هست که گاهگداری با آووستها دوست میشود و همراه آنها آشیانهاش را میسازد. چوبپاها و آووستها همسایههای خوبی هستند.
چوبپاها را خطری تهدید نمیکند و شمارَشان کم نشده. آنها را در همهی تالابهای ما به فراوانی میتوان دید، بجز تالابهای جنوب خاوری کشور. چوبپا آن دور و بَرها نمیرود. نمیدانیم از چه دلخور است که آنجا آفتابی نمیشود. در جنوب دریای کاسپین (خزر) جوجهآوری میکند و زمستانها راهی ساحل جنوب و جنوب باختری سرزمین ما میشود. هر جا آبگیری باشد، چوب پا هم آنجا هست؛ در سد کاسهرود یزد و تالاب پساب، در جورقان همدان و بانهی کردستان هم رو نشان داده و شادی آورده. بندرلنگهایها از دیدن چوبپا شادمان میشوند و هوایش را دارند. آنها به این پرنده نام «انُزُره» دادهاند. نمیدانیم انزره به چه معناست. همهجا مردم با چوبپاها مهربان هستند و نشنیدهایم کسی آزارشان بدهد. چه خوب و آرامشبخش!
پاهای دراز، خیلی دراز چوبپا را که میبینیم، شاید یاد کتاب «بابا لنگدراز» میافتیم. همان کتاب جین وِبستر که داستان دختری به نام جودی آبوت را بازگو میکند. جودی در یتیمخانه برای مرد ثروتمندی که هزینهی درس خواندنش را میپردازد، نامههای ساده و بامزهای مینویسد. جودی به مرد ثروتمند حامیاش، بابا لنگدراز میگوید، چون تنها سایهی دراز پاهایش را دیده و هرگز خود او را ندیده است. شاید چوبپا هم بابا لنگدراز پرندهها باشد و داستانهایی برای خودش داشته باشد! کسی چه میداند!
*با بهرهجویی از: کتاب «اطلس پرندگان ایران» (سازمان حفاظت محیط زیست ایران، 1395)؛ تارنمای «مجله ویستا».
یک پاسخ
چه اندازه زیباست این چوب پا
و سپاس از خبرنگار امرداد . بانو نگار ازبرای نوشتارهای دلنشینش.
زنده و پاینده باشید.