شاید پرندهها هم میخندند، اما خندهشان قاتی آوازخواندنشان است و باید ریز و باریک شد تا صدای شادی و خنده را از منقارشان شنید. مگر شدنی است که پرواز کنند، روی شاخههای پُر برگ و بار درختان بنشینند، گل و گیاهان را ببیند، هوای کوهستان را نفس بکشند و نخندند؟ شاد نباشند و زندگی را از دل و جان دوست نداشته باشند؟ یکی از آن پرندهها که خودِ خودِ شادی و زندگی است، «دُراج» نام دارد. چه خوشبختیم و بختیار که زیستبوم و سرزمین ما هم پرندهی دلربایی چون دراج دارد.
دراج واژهی زیبای فارسی است. گاهی این پرنده را «کبکنجی» هم مینامند. در تُرکی «توراج» گفته میشود و در گویشهای لُری و کُردی «پور». قدش را بخواهیم اندازه بگیریم بیشتر از 36 سانتیمتر نیست. پرندهای ریزه میزه است که دل میرباید و شادی میآورد. مگر میتوان دراج کوچولو را دید و از تماشایش حظ نبُرد؟ جهان با آنها زیباتر است.
دُراجها را در میان خانوادهی بزرگ قرقاولها جا میدهند. همان قرقاولهایی که خرامان و با هزار اداهای شیرین راه میروند و پرواز میکنند و چشمها را از زیبایی سیراب میسازند. منقار دراج کوتاه است، درست مانند قدش. سخت و محکم هم هست و نیمنوک بالاییاش بلند. از پرهایش نپرسیم که دیدنیها دارد! همهی اینها چهرهای خوش آب و رنگ به دراج میدهد. آخر، چه کسی دلش میآید به دراج چپ چپ نگاه کند، یا کمین بگیرد تا به دامش بیندازد؟ مگر اینکه دلش از سنگ باشد.
دراجهای ماده قهوهای رنگاند، اما خط و خالهای سیاه و نخودی پیکرشان، آنها را زیباتر میسازد و دل دراجهای نر را میبَرد و آرام و قرار را از آنها میگیرد. این را در زمان جفتجویی بهتر و بیشتر در چشمان دراج نر میتوان دید. مادهها لکهای بلوطی پیدایی هم در پشت سر دارند. دراجهای نر پیکری تیره دارند و خالهای بدنشان راه راه است. آنها را از سفیدی شکم و پهلوهایشان آشکارتر میتوان شناخت. پشت گردن نرها قهوهای رنگ است. پاهای کشیدهی دراجها، مانند بسیاری از پرندهها، سیخک دارد. اما خدا نکند دراجهای نر بر سر به دست آوردن مادهها به جان هم بیفتند. آن وقت است که تا پای مرگ میجنگند و همدیگر را خونین و مالین میکنند. برای نگهداشتن قلمروشان هم جنگندهاند و اهل کوتاه آمدن نیستند. انگار دراجهای نر آنقدرها اعصاب ندارند و زیادی جدیاند.
میگویند دراجها خجالتیاند؛ گوشهای میگیرند و از برخورد و آمد و شد با دیگران دوری میکنند. بیش از اندازه هم احتیاط کار هستند. راستش سخت بشود باور کرد دراج خجالتی باشد. از چه خجالت بکِشد؟ زیبا نیست؟ که هست؛ آسمان و زمین قلمرواش نیست؟ که هست؛ شاد و خرامان نیست؟ که هست. پس خجالتی بودن چرا؟ نه؛ این حرفها را گوش نکنیم. چیزی که هست دراجها دیرجوشاند؛ شاید هم مغرور. با خودشان خوبند و زندگی را خوش و خُرم میگذرانند. چکار به دیگران دارند؟ کلهی سحر از خواب ناز بیدار میشوند و خوراکشان را مییابند و نوش جان میکنند. دَم غروب نیز چرخی میزنند و طعمهای پیدا میکنند که شب گرسنه نمانند. وقتهایی هم هست که با خودشان تنها سر میکنند و از دراجهای قوم و خویششان فاصله میگیرند. چه اشکال دارد؟ مگر ما آدمها همین شکلی نیستیم؟ گاهی حوصلهی دیگران را نداریم و تنهایی را ترجیج میدهیم تا اینکه بخواهیم با دیگران باشیم. دراجها هم همین خُلق و خو را دارند. اینکه دیگر خجالتی بودن نیست!
اما یک رفتار دُراج اندکی شگفتآور است. دراج با اینکه اهل بال گرفتن و آسمان پیمایی است، خیلی خوش ندارد پرواز کند. بیشتر دوست دارد روی زمین راه برود و بدود تا اینکه از آن بالا پایین را نگاه کند. سخت بشود دراج را وادار کرد پرواز کند. مگر آسمان نوردی و از بالا زمین خدا را دیدن قشنگ و تماشایی نیست؟ پس چرا دراجها پرواز را دوست ندارند؟ این دیگر از آن چیزهایی است که عقل ما به فهمیدنش قد نمیدهد. اما اگر دراج هوس پَر زدن داشته باشد، پروازش نیرومند و همراه با بال زدنهای پشت سرِهم و پُرسر و صداست. هیاهویی به پا میکند که بیا و ببین!
دل دراجها لک میزند برای دشتهایی که کنار گسترههای آبی هستند. در جاهایی هم که زمین پَست و بوتههای خشک دارد، یا حتا در علفزارهای بلند، جولان میدهند و زندگی میکنند. کنار تالابها را هم بفهمی نفهمی دوست دارند. عاشق زندگی کنار درختچههای گز هستند و برای کشتزارهای پنبه میمیرند. خوب، هر کسی جایی را میپسندد. دراجها هم دشتها و بوتهزارها و کشتزارها را خوش میدارند.
در ایران ما، دراجها در جنوب خاوری دریای کاسپین (خزر) یافتنیاند. یک جای دیگر که شمار دراج هایش زیاد است، شهر قصرشیرین در استان کرمانشاه است. در ایلام و دامنهی دشتهای خوزستان هم زیستگاه دراجها را میتوان دید. دراجها در سیستان و بلوچستان نام و نشان دارند و مردمان آنجا با این پرنده مهربانند و هوایشان را دارند. بهویژه در باهوکلات، در شهرستان دشتیاری استان سیستان و بلوچستان، دراجها به فراوانی و انبوهی زندگی میکنند. یک جای دیگر را هم نامم ببریم که دراجهای خوش خرام دارد؛ یعنی کنار رودخانهی ارس در شمال آذربایجان شرقی.
دراج آشیانهاش را در جایی میسازد که پوشش گیاهی چندانی نداشته باشد. با علوفه و ساقهی گیاهان، آشیانهاش را بنا میکند و گذر شتابان زندگی را مینگرد. خانهاش روی زمین و میان بوتههاست. نکند چون بوتهنشین است دراج را خجالتی میدانند؟ نه خجالتی نیست؛ تنها دوست دارد سقف بالای سرش جلو چشم نباشد.
دُراج همه چیزخور است. دانهها را با اشتها میخورد و حشرهها را میبلعد. صدای دلنشینش را پیش از دیدن خودش، میان علفزارها میتوان شنید. میتوان گفت که صدای او تک است و مانند پرندههای دیگر نیست.
خوش نداریم بگوییم که شکارچیها دراج ا را هم آزار میدهند، اما چارهای از گفتنش نیست. در اسفندماه 1394 از «نسلکشی» دراجها در استان خوزستان سخن گفته میشد (خبرگزاری تابناک). حتا تصویر آن کشتار هم منتشر شد. دیدنش بیاندازه دردناک بود. بهتر است حرفش را نزنیم. در آبانماه 1398 نیز شکارچیانی را دستگیر کردند که 42 قطعه دراج را کشته بودند (خبرگزاری ایرنا). باور کردنی نیست که برخی آدمها میتوانند تا این اندازه سنگدل باشند. در سال 1398 قانون شکار و صید، برای شکار هر قطعه دراج جریمهای 2 میلیون ریالی درنظر گرفته بود (ایرنا). نمیدانیم اکنون جریمهاش چه مقدار است. اما تنها 2 میلیون ریال؟ کم نیست؟ (این روزها که این پولها از کمترین ارزش برخوردارند) یعنی دراج، با آن همه جلوهگری و زیبایی، تنها همان اندازه ارزش و بها دارد؟ باید جریمهای سنگینتر از شکارچیان دراج و دیگر جانداران گرفت و مجازاتی برایشان در نظر گرفتتا دست به چنین کارهای ویرانگر و جفاکارانهای نزنند. حالا میفهمیم چرا دراجها رو پنهان میکنند و از چه میترسند!
دراج با سختیهای زیستبوم ما و خشکسالیها ساخته است وتَرکمان نکرده است. بیاییم با شکار و آزار دادن، زندگی را برای دراجها و هیچ پرندهی دیگری در این جهان به سیمان و آهن دچارشده، از این سختتر نکنیم.
*با بهرهجویی از: کتاب «اطلس پرندگان ایران» (از انتشارات سازمان حفاظت محیط زیست، 1395)؛ تارنماهای «پرندگان ایران» و خبرگزاری «ایرنا».