خاقانی شروانی که زمانی روبهروی بازماندههای تیسفون ایستاده بود و با چشمانی خیس آن چامهی جاودانهی «ما بارگَهِ دادیم…» را میسرود، نمیدانست که دست بازیگر روزگار سدهها پس از او چه شوخیها دارد. نخست آنکه خاقانی از شروان برخاسته بود که در آن روزگار در ایرانی بودنش تردیدی نبود. امروز زادگاه او در کشوری جای گرفته که نهتنها خود را ایرانی نمیداند، که نام بخشی از ایران را هم دزدیده و برای خود ایران هم شاخوشانهها میکشد. شوخی دوم، ولی موضوع همین نوشتار است. زمانی که خاقانی آن قصیده را میسرود، بر تنهایی دلِ ایرانشهر در میان ناایرانیان زار میزد، نمیدانست که روزی خواهد رسید که دیگر «بارگههای داد» در سرزمین اصلی ایران هم آماج دشنام و نسبتهای ناروایی شوند که بیگانگان نیز نثارشان نکردهاند.
آری؛ هم اسکندر خود را جانشینِ راستین دارا دانست و هم تازیان به دادگری خسروان خستو بودند، هم ترکان برای خود شجرهنامهی خسروانی دستوپا میکردند و هم مغولان با افتخار خود را جانشین شاهان ایرانی میدانستند و بر ایلخانانشان نامِ «انوشیروانِ عادل» مینهادند، ولی امروز… باری؛ گویی امروز دیگر بارگههای داد در پیکرهی اصلی ایران، در میان ایرانیان تنها ماندهاند.
مُردهریگ باستانی ما ایرانیان، امروز در اوج ستمدیدگی سر میکند. یکیشان سد راه شخم زدن و خراشیدن زمین انگاشته میشود، دیگری گورستانِ چهرههای بانفوذ شده، و آن یکی خودش نماد سرنوشت ستمگران! همه را فرومینهیم و بدین نماد سرنوشت ستمگران میپردازیم: تخت جمشید!
جلوهای از خشونت اگر در تخت جمشید است، چند نقش شهریارانی است که با جانوارانی دیوآسا درگیر شدهاند و با خنجری آنان را از پای درمیآورند. بهدیگرسخن این خشنترین صحنهی تخت جمشید، نبرد فرمانرواست با تنِ خود با جانوری اهریمنی، آنچنان که خویشکاری پهلوانان و جنگاوران است تا با فرستادگان اهریمن بستیزند و مردمان را از شرشان ایمن نگاه دارند …
در سراسر تخت جمشید اثری از داغودرفش و آزاراندن دیگران نیست. شاید با نگاه زمانپریشانه (داوری تاریخ با ارزشهای کنونی جهان) بگویید که نباید هم باشد! پس بهتر است آگاهی خویش از زمانی که هخامنشیان در آن میزیستند را بالاتر ببرید. برای نمونه سری به سنگنبشتهها و یادگارهای آشوریان بزنید، آشوریان چیزی نزدیک به پنجاه سال پیش از هخامنشیان بر آسیای باختری فرمان میراندند. سنگنبشتههای آشوری مالامال از شکنجه و کشتار و درندهخوییهایی است که از حوصلهی این نوشتار بیرون است، تازه بدان دژرفتاریها هم میبالیدند!
آنچه در بالا آمده است بخشی از نوشتاریست با عنوان «بارگه داد، یا سرنوشت ستمکاران!؟»، به قلم اردلان کوزهگر که در تازهترین شمارهی امرداد چاپ شده است.
متن کامل این نوشتار را در رویهی ششم (تاریخ و باستانشناسی) امرداد شمارهی ۴۴۷ بخوانید.
«امرداد» شمارهی ۴۴۷ با عنوان «بارگهِ داد، یا سرنوشت ستمکاران!؟» از دوشنبه ۱۷ آبانماه ۱۴۰۰ خورشیدی، در روزنامهفروشیها و نمایندگیهای امرداد در دسترس خوانندگان قرار گرفت.
خوانندگان میتوانند برای دسترسی به هفتهنامهی امرداد افزونبر نمایندگیها و روزنامهفروشیها از راههای زیر نیز بهره ببرند:
یک پاسخ
خاقانی شروانی که زمانی روبهروی بازماندههای تیسفون ایستاده بود و با چشمانی خیس آن چامهی جاودانهی «ما بارگَهِ دادیم…» را میسرود، نمیدانست که دست بازیگر روزگار سدهها پس از او چه شوخیها دارد. نخست آنکه خاقانی از شروان برخاسته بود که در آن روزگار در ایرانی بودنش تردیدی نبود