هرچند بسیاری از عناصر داستاننویسی امروزین جهان برگرفته از ادبیات باخترزمین است اما پیشینیان ما نیز از شیوههایی در حکایتگویی و داستاننویسی استفاده میکردند که درخور سنجش با روشهای نوین و کنونی داستانپردازی است. «تعلیق» داستانی یکی از آن روشها و شیوهها است که نشانههای آشکاری در شاهنامه دارد. تعلیق یکی از بنیادهای مهم داستاننویسی است که پایهی هر رُمان و داستان بلندی را پی میریزد. تعلیق پنهان کردن رویداد و حادثهای است که گره آن در پایان داستان و رُمان باز میشود و خواننده درمییابد که رخدادها چگونه شکل گرفتهاند و به سرانجام رسیدهاند. تعلیق، داستان را در اوج نگه میدارد و بر تنش و هیجان رویدادها میافزاید. بدینگونه خواننده برانگیخته میشود تا خواندن داستان را ادامه بدهد و به پایان برساند. خواندن داستانی که دور از ویژگی تعلیق است چهبسا ملالآور و خستهکننده باشد. به سخن دیگر، داستان پُرخواننده کموبیش «ماجرا محور» است و ماجرای گیرا تنها با شگرد تعلیق نوشته خواهد شد.
در بسیاری از متنهای داستانی نظم و نثر کلاسیک فارسی، ناخودآگاه روش تعلیق بهکار بُرده شده است؛ برای نمونه، در داستان منظوم «ویس و رامین» تنها در پایان کتاب است که درمییابیم کار آن دو دلداده (رامین و ویس) به کجا میکشد و پیش از آن، در سراسر کتاب، از سرانجام آن دو آگاهیای به خواننده داده نمیشود. همین نکته بر گیرایی و جذابیت داستانی آن اثر منظوم افزوده است. در داستانهای شاهنامه نیز بارها و بارها از روش تعلیق در داستانگویی استفاده شده است.
تعلیق در داستانهای شاهنامه
در داستان «رستموسهراب» خواننده مدام با این پرسش روبهروست که آیا سهراب به خواست و آرزوی خود میرسد و پدرش -رستم- را مییابد؟ آیا سهراب، کیکاووس را از شهریاری برکنار میکند و تاج و تخت را به رستم میسپارد؟ این تعلیق داستانی، ماجرای رستموسهراب را تبوتاب بسیاری میدهد و آن را گیراتر میسازد. به همینگونه، در داستانهای «هفتخوان رستم»، «هفتخوان اسفندیار»، «هفتگردان»، «آسمانپیمایی کیکاووس»، «داستان فرود»، «جنگ هاماوران» و بسیاری دیگر از داستانهای شاهنامه، تا خواننده به پایان داستان نرسد از سرانجام ماجراها و شخصیتهای داستانی آگاه نخواهد شد. در این داستانها خواننده در انتظار گشوده شدن گرههای داستانی است.
اما شگفت است که در شماری دیگر از داستانهای مهم و کلیدی شاهنامه نه تنها با شگرد تعلیقِ داستانی روبهرو نیستیم بلکه فردوسی از همان آغاز، پایان داستان را به خواننده میگوید؛ به سخن دیگر، ماجرا را «لو» میدهد. برای نمونه، در داستان «ضحاک»، هنگامی که او خوابی هولناک میبیند و از خوابگزاران دربار تعبیر آن را میپرسد، آنها همهی ماجراهایی را که پس از آن پیش خواهد آمد (مانند: زادهشدن فریدون، کشتهشدن گاو برمایه، دربند کشیدن ضحاک در دماوند) بازگو میکنند و بدینگونه خواننده پیش از آن که به پایان داستان برسد، از ماجراها باخبر میشود.
به همانسان، در پایان «داستان سیاوش»، سیاوش تمام ماجراهای پس از مرگ خود را (مانند: زادن و فرستادن کیخسرو به کوه، آمدن گیو، رفتن کتایون و کیخسرو به ایران، سرانجام افراسیاب) به فرنگیس میگوید و بدینگونه همهی تعلیق داستانی از دست میرود. یا در «داستان یازده رُخ» خواننده از همان آغاز میداند که پیران به دست گودرز کشته خواهد شد. اکنون پرسیدنی است که چرا فردوسی در برخی از داستانهای شاهنامه از شگرد و شیوهی تعلیق استفاده نمیکند و گیرایی و هیجان داستان را از میان میبَرد؟
اندیشهورزی یا داستانگویی؟
بهگمان میرسد از آنرو در بخشهایی از شاهنامه شگرد تعلیق در داستانگویی بهکنار گذاشته شده است که در آن داستانها اندیشهورزی و پندآموزی ارزش و اهمیتی بهمراتب بیشتر از داستانپردازی دارد. در چنان داستانهایی آنچه برای پردازندگان مهم بوده است سازوکار هستی و سرانجام رفتارهای نیکوبد آدمی است. برای نمونه، در داستان سیاوش دانستن سرانجام اهریمنانی که او را به ناسزا کشتند بسیار مهمتر از داستانگویی و تعلیق داستانی است؛ یا در داستان یازدهرُخ خواننده باید از همان آغاز بداند که دورویی و ناراستیهای گاهبهگاهی پیران ویسه و رفتار دوپهلوی او با ایرانیان که کینخواه سیاوشاند، سرانجام تلخ و ویرانگری دارد. در اینجا دیگر داستانگویی در جایگاهی فرعی و فروتر قرار میگیرد و پندگیری و درسآموزی اهمیت افزونتری مییابد. شاید از اینروست که در برخی از داستانهای کلیدی و پایهای شاهنامه، تلعیق داستانی نادیده گرفته شده است.
* اشارهای که به شیوهی تعلیق در داستاننویسی شد، برگرفته از کتابِ «قصه، داستان کوتاه، رُمان» نوشتهی جمال میرصادقی (نشر آگاه، 1360) است.