با صدای زنگ تلفن همراه رشته افکارم پاره شد.
بابک جان برات پیامک زده بودم متوجه نشدی برای همین بهت زنگ زدم. (آقای م بود)
آقا در خدمتم، باید ببخشید خیلی سرم شلوغ بود فرصت نکردم پیامها را چک کنم، راستش را بخواهی آنقدر پیامک تبلیغاتی با سرتیتر ویژه آقایان و فروش آپارتمان سرکوه قاف و خط شما را خریداریم و …. از این حرفها میاد که معمولا پیامکهای مهم و به درد بخور وسط این شلوغیها گم میشه.
من هم با همین دردسر روبهرو هستم برای همین بهت زنگ زدم ببینم برای فردا که خاکسپاری مرحوم فردوس کاویانی برگزار میشه احتیاج به کمک دارید یا نه؟
چرا که نه دستت را هم میبوسم …… همینطور که داشتم این تعارفات را میکردم یادم افتاد که آقای (م ) قبلا کلی نظرات انتقادی داشته و بعضی وقتها توقعاتی را مطرح میکرده که آنها را خارج از توان خودم میدیدم اما به هر حال چند واقعیت جدی را نباید ندیده میگرفتم اولا آرامگاه قصرفیروزه متعلق به همه همکیشان است دوم اینکه فردوس کاویانی متعلق به همه ایرانیان است، از همه مهمتر و سوم اینکه واقعا نیاز به کمک داشتم. برای همین باهاش قرارومدار گذاشتم و صبح فردا همراه با بچههای هیات اجرایی آرامگاه کنار هم داشتیم به رتقوفتق امور میپرداختیم. سر هر موضوعی هر کسی یک پیشنهادی داشت یک کم بحث میکردیم بر اساس یکی از پیشنهادات کار را جلو میبردیم، بعضی وقتها هم متوجه میشدیم که از میان پیشنهادات بهترین راهحل را انتخاب نکردیم و داریم گیر میافتیم برای همین سریع و فوری مسیر را تغییر میدادیم و از روش دیگری موضوع را حل میکردیم. خلاصه هر جوری بود داشتیم کار را پیش میبردیم تا بالاخره اولین گروه مشایعتکنندگان مرحوم کاویانی وارد شدند.
همینطور که داشتم دواندوان اینطرف و اونطرف میرفتم یکی از همکیشان عزیز، من را نگه داشت و یک موضوع انتقادی را مطرح کرد، هرچند انتقاد ایشان میتوانست مورد تایید خیلیها باشد اما واقعیت اینجا بود که این انتقاد میتوانست مورد تایید بعضیها نباشد. در واقع من حداقل یک نفر را میشناختم که بهگونهایی دیگری فکر میکرد و این انتقاد را به جا نمیدانست و اون یکنفر هم خودم بودم اما اشکال از آنجایی سرچشمه میگرفت که منتقد گرامی باور نمیکرد که میشود از زاویهی دیگری هم به موضوع نگریست و اصرار داشت که بطور مطلق حقانیت در زاویه نگاه ایشان به دام افتاده و هیچ گریزی به هیچ زاویه دیگری ندارد. همینطور که گوشم با این منتقد عزیز همراهی میکرد چشمهام نظارهگر آقای م (با نظرات انتقادی خاص خودش) بود که داشت قالب یخ را از توی صندوق عقب ماشین میبرد سمت آشپزخانه.
کمکم جمعیت داشت زیاد و زیادتر میشد، چند نفر آمدن سراغ من، آقا بابک شما هستید؟
بله خودم هستم، فرمایش؟
هرکاری داری بگو ما در خدمتیم. در همان گفتوگوی چند ثانیهای معلوم بود که حسابی به وضعیت آشفته موجود انتقاد دارند و هر کدام یک عقلی و فکری و نظری دارند که ممکنه با نظرات من زاویه داشته باشه. همچنین واقعیت غیرقابل انکار این بود که گمان میکردند ( شاید هم فهمیده بودند) من توان کافی برای اداره این وضعیت را ندارم و دقیقا به همین دلیل بود که سراغم آمده بودند وگرنه اگر همه چیز خوب پیش میرفت و نقصانی نمیدیدند که نیاز نداشت برای حمایت اعلام آمادگی کنند. دو تا راهحل داشتم یا باید میگفتم که نیازی به همکاری ندارم و با دور کردنشان از تیغ انتقادات احتمالی ایشان خودم را میرهاندم و یا اینکه آنها را میپذیرفتم.
خلاصه به همان سه دلیل اساسی که در مورد آقای (م) بر شمردم از پیشنهاد همکاری این دوستان نیز استقبال کردم و بقول حضرت حافظ پذیرفتم که: به تیغم گر کشد دستش نگیرم – وگر تیرم زند منت پذیرم. اینگونه شد که این عزیزان بصورت جهادی وارد میدان شدند.
با افزایش جمعیت ضربان قلب من هم افزایش مییافت خیلی نگران بودم که حتما آبروداری بشه مرحوم فردوس کاویانی یک عمر برای جامعه ما آبرو خریده بود، خیلی بد میشد که به واسطه نابخردی همچون منی آبروی جامعه حفظ نشه همینطور که در این افکار بودم همکیش عزیزی به من مراجعه کرد، به نظر عصبانی میرسید، پرسشهای متعدد و کلی انتقاد داشت.
چرا در گنجه بازه
چرا دم خر درازه
چرا گوشتکوب قلمبه است
چرا آب تو تلمبه است
چرا ……
از حق نگذریم آدم نکتهسنجی بود و بعضی از انتقاداتی که داشت مواردی بود که به چشم من نیامده بود و لازم بود که اصلاح شود اما بعضی از اشارات ایشان به قدری ایدهآلیستی بود که به نظرم رسید نه بر روی زمین بلکه بر روی سیارهای دور دست در یکی از پرشمار منظومههای خورشیدی در عالم هستی سکنا دارد و امروز به صورت اتفاقی در این مکان حضور پیدا کرده.
همینطور که سیگنال چراها از طریق گوش به مغزم ارسال میشد با چشمهام آقای م (با نظرات انتقادی خاص خودش) را دیدم که یک قابلمه بزرگ گذاشته بود روی سرش و داشت میرفت سمت نماد شهدا، دوستان جهادی نیز (که منتقد مدیریت من بودند) از این طرف میز را میبردند اونطرف، میوه خرد میکردند ….. آنقدر مشغول بودند که حتا برای مشایعت مرحوم فردوس سرخاک نرفتند و همانجا ایستادند وکار کردند، به نحوی که وقتی جمعیت برگشت پایین همه چیز (خیلی چیزها) روبهراه بود.
خلاصه مراسم به پایان رسید و کمکم مشایعتکنندگان داشتند از آرامگاه خارج میشدند که یکی از اعضای هازمان به من مراجعه کرد، پرسشی اساسی داشت. مدیریت امروز با کدوم آدم …… بوده؟ یککم (یککم بیشتر) جا خوردم پاسخ دادم با من بوده چطور مگه؟
این دفعه اون بنده خدا جا خورد، بدجور گیر افتاده بود نمیدونست چه کار باید بکنه، خودش را از تکوتا نندازه یا ……… . بعد از چند لحظه بلاتکلیفی بالاخره سرش را انداخت پایین و در حال دورشدن زیر لب میگفت آبرومان رفت واقعا گندش را در آوردند این انجمنیها که عرضه ندارند چرا ول نمیکنند بروند و …… همینطور که از من دورتر میشد صداش را بلندتر میکرد، دم در تقریبا داشت فریاد میکشید، از آن فاصله به سختی میتوانستم بفهمم که چی داره میگه اما با چشمام خیلی خوب میدیدم که آقای (م) و بروبچه های جهادی و چند نفر دیگه (که همگی منتقد وضع موجود بودند) با کمک اعضای هیاتاجرایی آرامگاه درحال جمعوجورکردن میز و صندلی و تریبون و آب معدنیهای اضافه و ….. هستند.
وقتی که همه چی جمعوجور شد آقای (م) و سایر بروبچه ها یکییکی آمدند و انتقادات خودشون را از نحوه مدیریت و اشکلات موجود مطرح کردند. بعد از تحمل آنهمه استرس و خستگی با شنیدن انتقادات دردم میگرفت اما به این معنی نبود که ناراحت بشوم. احساس کسی را داشتم که طبیب بهش نیشتر میزند و باید درد را تحمل کند، تا چرک و عفونت از بدنش خارج شود. بدیهی است که برای درمان باید منت تیغ را هم بپذیریم هرچند که با درد همراه باشد.
اگر شما خواننده محترم اجازه بدهید این گروه آقای م و بروبچه های جهادی و اون چند نفر داوطلب خودجوش را که انتقاد داشتند «منتقدین آبرو بخر» مینامم چونکه واقعا آبروی ما را خریدند. قطعا اعتبار نکات مثبت برنامه آن روز متعلق به آنها است و سرچشمه کاستیها، در مدیریت اینجانب بوده. لذا دست تکتک آنها را به واسطه حمایتی که کردند میبوسم و از شما هم بابت تمام کاستیها پوزش میطلبم.
جا دارد که از همهی «منتقدین آبرو بخر» بابت آن روز و همه روز، در اینجا و همه جا تشکر کنم. بیشک، نه الان بلکه همیشه و نه اینجا بلکه همه جا، کاستیها بسیار است. هازمان برای شناسایی این کاستیها نیاز به منتقدین دارد، منتقدین هستند که آنچه را که نمیخواهیم ببینیم به ما نشان میدهند.
با امید به آنکه منتقدین «آبرو ببر» درجرگهی «منتقدین آبروبخر» درآیند.
ایدون باد- بابک شهریاری مهر 1402
9 پاسخ
آقای شهریاری دیدن عیوب و به زبان آوردن آن کار سختی نیست ولی آستین بالا زدن کار هر کسی نیست. من بنوبه خودم از همه دست اتدرکاران تشکر میکنم.شما همیشه در صحنه بودید و از هیت اجرایی هم ممنونم.کلا جوری شده که هیچکس راضی نیست
وقت خوش. جناب شهریاری امیدوارم که همه ی شما دست اندرکاران برنامه های انجمن و خصوصا قصرفیروزه موفق و موید باشید. بله تدارکات خودجوش خیلی کار سخت و آبرومندانه ای میباشد و حتما باید در اینگونه مواقع افرادی همیشه آماده ی خدمت برای همکیشان و جامعه ی کنونی که هر روز اتفاقاتی را در پیش رو دارد اماده نمود. اما یادتان باشد انجمن همانگونه که میدانید اشکالاتی در لایه های کاری خود نیز دارد و باید به هر طریقی رفع شود. باز هم خدا قوت بدهد. امیدوارم در شادیها و غمها زبانزد باشید. و از همتتان کم نشود. خداوند یار و همراه همه ی عزیزان خصوصا انجمنیها باشد. روح همه ی درگذشتگان در سرای باقی شاد باشد.
بابک جان ، من انجا نبودم ولی نیک میدانم که هر چه در توان داشتی مانند زنده یاد پدر بزرگوارت کوتاهی نکردی و نمیکنی ، دستت سبز و مانده (خسته) نباشی . کارت قابل ستایش و قدردانی است و از انهایی که انتقاد دارند خواهش میکنم بهتر است وارد گود شوند و نگویند لنگش کن .
خرد نگه دارمان باد
روان هنرمند گرانمایه فردوس کاویانی شاد باد و یادش همیشه گرامی باد
مانند همیشه قلم خوب و خواندنی دارید همراه با کمی طنز.
به منتقدین، خواهر کوچیکه منو هم بیفزایید! نوشته شما را به خواهر کوچکم دادم که بخواند. گفتم جالب مینویسند. خواند و مراسم ندیده، انتقادهای منتقدین را نشنیده، وارد دانست. دفاعیات گمانی من هم قانعش نکرد.
البته گفت اگر زمانی بین درگذشت ایشان تا خاکسپاری نبوده ک بله چون ناگهانی بوده و فرصتی نبوده انتظاری نمیرفته ک کارها دربست درست باشد.
اما خودم نوشته شما را ک میخواندم ب خودم گفتم ای کاش وضع پروازها و بلیط هواپیماها اینقدر خراب نبود و میتوانستم برای برنامه خاکسپاری زنده یاد کاویانی و پرسه ایشان ب تهران بیایم و شرکت کنم.
نازنین جان خواهر کوچک شما یواش یواش بزرگ میشه و متوجه میشه که با زوایای مختلف میشه به هر واقعیتی نگاه کرد و حتما تصمیم صحیح را مثل هر خردمند دیگری خواهد گرفت . خردمندان هم با افکارشان و هم با گفتارشان و مهمتر از همه با کردارشان از هم نوع خودشان حمایت میکنند . بعضی ها هم هستند که در توهماتشان متصور هستند که افکارشان نیک است و لذا با زبان تند و زشت دیگران را آزار میدهند و در کردار نیز هیچگاه دستگیر کسی نیستند .
شاید در بین ایشان کسانی باشند که پیشنهاداتی از قبیل کمیته تشریفات و …. از این حرفها داشته باشند اما مطمئن باش که خودشان هیچوقت حاظر نیستند عضو این کمیته بشوند و کوچکترین گامی بردارند . هر کس هر چه مینویسد و هر چه میکند قضاوتش میکنند اما سایرین را به قضاوت دیگران متهم میکنند. در خود نیازی به سنجش عقلانی گفتارها نمیبینند بلکه گوینده را ملاک ارزش گفته ها میدانند . در میان ایشان هستند کسانی که حتی به نیکوکاری دیگران رشک میبرند و بجای شرکت در نیک کرداری وجود نیک کرداران را جا تنگ کن خود می انگارند . نازنینم برقرار باشی . بابک شهریاری
چرا سعی می شود جامعه را تقسیم کنید؟ این بار فرهنگی از کجا تحمیل شده. ایا در فرهنگ ایرانی و زرتشتی ادمها ارزش گذاری می شوند؟ ادم آبرو بر آدم آبرو خر!!!!
همه جامعه در فکر همازوری هستند هر کسی بنا به تجربه بنا به موقعیت زمانی و مکانی راهکاری ارایه میدهد حال به دیده منتقد یا از نظر شما یک دوست باشد باید توجه کرد همه ایده ها مخالف دارند و موافق. اینکه میزان آرا را با رای خودتان بسنجید به نظر کار درستی نیست در حقیقت شما دعوت به همکاری نمیکنید یک نیروی کار بی چون و چرا میخواهید که امورتان بگذرد خارج از کادر شما باشند می شوند آبرو بر اینکه منتقد آبروخر جلو چشمان شما قابلمه بر سر بگیرد شما را قانع می سازد و دست به نوشته قضاوت گونه و همه شمول می زنید
به گفته رییس انجمن ، انجمن سهامدار ندارد بلکه عضو دارد دقیقا همینگونه رفتار میکنید اگر سهامدار داشت همه سهمی در انجمن داشتند. از نظر مالی و یا معنوی. ولی انجمن خلاصه شده در اعضای خودی. فقط یک گروه از اعضا از انجمن نافع هستند. اگر نیکوکاری هم برای انجمن تعریف شده فقط گروهی از اعضا بهره می برند
اگر انجمن دوراندیش باشد یک کمیته تشریفات تشکیل میدهد شما که در راه اندازی هیات اجرایی تبحر کسب کردید یک هیات اجرایی تشریفات راه بیاندازید که در برابر پیشامدها بهترین انتخاب داشته باشید
روش تشریفات امروزه بخشی از دروس دانشگاهی شده و فارغ التحصیلان این رشته در جامعه خودمان داریم دعوت به همکاری کنید. به روز باشید. اگرچه مجبور باشید اعضای غیرخودی را جذب کنید ولی آبروخر میشوید
وقت خوش. چه خوب همکیشان عزیز آشنا و دوست همگی سخنی را مطرح نمودند. من هم شخصا با نظرهای عزیزان موافقم. چون در این زمانه هیچکس عاشق چشم و ابروی کسی نیست که فداکاری و از خود گذشته باشد و به قولی مجانی کاری انجام دهد . حتی اگر اعضای انجمن و رییس روسا باشند. اما در کل ضرب المثلی هست که میگوید کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.پس باید یک پرانتز باز نمود که آبرو عزتی است که انجمنیهای همکیش باید برای ما همکیشان قائل شوند. پس جایز نیست چیزی فراتر از خیلی گفته ها بیان شود. چون همه در یک کشور زندگی میکنیم و طبق خیلی روابط باید خوبی و آبرو داری را همیشه سر لوحه ی کارهای خود قرار دهیم. اما ناگفته نماند همیشه خوبی خوبی را در پیش رو خواهد داشت ولا غیر. سپاس از همه ی عزیزان.