لوگو امرداد
یادداشت سید حسین عدل، برای بانوی مترجم و نویسنده زنده‌یاد عظمی عدل

در سوگِ شمعی فروزنده

6 31عظمی عدل نفیسی، متولد 1297، همسر حبیب نفیسی و خواهر پرفسور یحیی عدل، از نخستین زنان مترجم ایرانی محسوب می‌شود که صبح روز دوشنبه، 21 اسفندماه 1402، در 105 درگذشت. او تحصیلات فارسی و فرانسۀ خود را از مدرسۀ ژاندارک تهران آغاز کرد و پس از اتمام آن به مطالعۀ ادبیات ایران و آثار نویسندگان فرانسه پرداخت. عظمی عدل مترجم آثاری بسیاری از مشاهیر جهان و متفکرانی همچون هانری بردو (کتاب جامه‌ی پشمین) و نویسنده‌ی آثار برجسته‌ای همچون «حکایت‌های کلیله و دمنه به روایت لافونتن» ترجمه حامد فولادوند است که در سال جاری به همتِ نشر تاریخ ایران منتشر شده‌اند. از دیگر آثار او می‌توان به «ترس از زندگی» و ترجمه‌های «داستان‌های دوشنبه»، «سرخ و سیاه» اشاره کرد.

سید حسین عدل، روزنامه‌نگار و سردبیر سابق روزنامه کیهان که از بستگان نزدیک (پسرعمو) عظمی عدل است، او را به درستی از تاثیرگذارترین مترجمان و نویسندگان عصر حاضر ایران به شمار می‌آورد که از فعالیت‌های فرهنگی و ایرانشناسی او نسل‌های آینده نیز برخوردار خواهند بود.

در اینجا یادداشتی را به قلم این روزنامه‌نگار پیشکسوت می‌خوانیم که در رسای عظمی عدل نوشته شده است.

قبل از آنکه شرحی از احوال این بانوی ستایش‌برانگیز بنویسم، جا دارد که به نقل از دفتر خاطراتم، به حادثه‌ای باور نکردنی اشاره کنم. عظمی‌خانم1 در روز 18 شهریور سال 1400 در مکالمه‌ای تلفنی از من خواستند مطلبی را که دیکته می‌کنند، در میان سطوری از کتابشان جا دهم. ایشان گفتند در مقدمۀ کتاب از قول خودش بنویسم که من نه مورخ هستم و نه سیاستمدار. به همین جهت از اظهار نظر درباره این موضاعات دوری جسته‌ام.

او خواهر پروفسور یحیی عدل، بنیان گذار طب نوین و جراحی در ایران و غلامرضا عدل و شمسی‌فر فرمانفرما هستند. عظمی‌خانم عدل (نفیسی) تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه ژاندارک تهران به پایان رساند و سپس برای تکمیل زبان و مطالعه ادبیات فرانسه به پاریس رفت و پس از بازگشت، در دانشگاه تهران، رشته ادبیات فرانسه لیسانس دریافت نمود و شاگرد اول این رشته شد.

پس از ازدواج با مهندس حبیب  نفیسی، سال‌ها به علت شغل همسرش در امریکا زندگی کرد و توانست زبان انگلیسی خود را تکمیل کند. خانم عظمی عدل اولین مترجم زبان فرانسه، استاد دانشگاه، معلم حقوق زنان در وزارت کار (دوران پهلوی) صاحب مدال و نشان های معتبر ادبی دنیا از جمله نشان هنر و ادب (از وزارت فرهنگ فرانسه) بود.

عظمی عدل که آثار خود را به سه زبان فارسی، فرانسه و انگلیسی نوشته‌، در 18 سالگی با ترجمۀ رمان جامۀ پشمین اثر هانری بردو اولین زن مترجم ایرانی شناخته شد و پس از آن آثار بسیاری را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرد.

از جمله ترجمه‌های او می‌توان به «مارکی دو ویلمر»، اثر ژرژ ساند، «سرخ و سیاه» از استاندال اشاره کرد. آخرین کارش هم رمان «عشق سوان» اثر ارزنده مارسل پروست است که خوشبختانه منتشر شد.2 همچنین یک رمان عاشقانه به فارسی نوشت که طبق وصیت، پس از درگذشتش به چاپ می‌رسد.

رساله‌ی دکترای عظمی عدل به زبان فرانسه نیز تحت عنوان مقایسۀ اشعار لافونتن با کلیله و دمنه (در دانشگاه سوربن) به تازگی از نشر تاریخ ایران منتشر شده است.3

او زندگی‌نامۀ خود را هم به درخواست پسرش کامران، با عنوان «من را بشناسید» نوشته‌‌ و منتشر کرده‌ که یک نسخه از آن را با امضای خودش به پسرعمویش (نگارنده) اهدا کرده است.

او در بخشی از همان تماس تلفنی که به آن اشاره کردم، می‌گفت: «من ادبیات امروز را دوست ندارم، خشن و زمخت است. مثلا نیما در شعری از مردی نام می‌برد که با امواج دست به گریبان است و در حال غرق شدن است. از غریق با کلمه آدم یاد می‌کند که  به نظر من بسیار عامی و دوست نداشتنی است. همچنین مضمون را اگر در دیوان حافظ بخوانید که می‌گوید:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل

کجا دانند حال ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها…

نمی‌گویم از تمام شعرای امروز خوشم می‌آید. اشعار رهی معیری، فریدون مشیری، ابتهاج و اخوان ثالث بسیار جذاب و دلنشین هستند، ولی اثر عمیقی که اشعار حافظ و سعدی در ذهن انسان باقی می‌گذارند، در آنها وجود ندارد. گاهی پس از خواندن یک شعر از دیوان حافظ کتاب را می‌بندم و به مفهوم عمیق آن بیت می‌اندیشم. حافظ این نابغۀ بزرگ کلمات را مثل یک جواهرساز در جای مناسبی می‌نشاند.

اما اشعار امروزه را نمی‌توان با گلستان سعدی مقایسه کرد. لابد اشخاصی که این جملات را می‌خوانند، مرا زنی واپس‌گرا بدانند، زیرا سلیقۀ من از هنر با هنر سابق قابل مقایسه نیست. مثلا من ابدا مایل نیستم به محض اینکه بیدار می‌شوم یکی از  آثار پیکاسو را که در آن زنی را نشان می‌دهد که چشمش یک طرف و بینی‌اش سوی دیگر و دهانش جای دیگر قرار گرفته را ببینم؛ پس به مردم حق می‌دهم که مرا عقب مانده بدانند، زیرا تابلوهای هنرمندان جدید توسط داوران بسیار ماهر انتخاب می‌شوند که هنرشناسی آنان بسیار بیشتر از من است. ولی چون تصمیم دارم در این مجموعه با کمال صداقت روحیات و افکار خود را منعکس سازم، از گفتن جملات پیشین پشیمان نیستم. به قول خیام:

در ظاهر نگاهِ بسیار مکن

در باطن چنانکه هستم، هستم!»

صحبت به اینجا  که رسید، سئوال کردم شما که دیگر بینایی ندارید و قادر به نوشتن نیستید، چگونه این جملات بدیع را برایم دیکته می‌کنید؟ فرمود از دوماه قبل این جملات را در حافظه‌ام جا داده و به یاد دارم؛ و من متحیر از اینکه بانویی در سن 103 سالگی هنوز می اندیشد، می‌نویسد وبه زبان می‌آور!

او گفت «امروز در وصیت نامه‌ام اضافه کردم که تمام نوارهای موسیقی گلهای مرا پس از مرگم به تو بدهند چون هم اهل هنری و به شعر و موسیقی علاقه داری.»

شنیدن این سخنان بسیار سخت و غم‌انگیز بودند، بغض گلویم را گرفت و ادامۀ صحبت برایم غیرممکن شد. شمع فروزنده‌ای در حال خاموشی بود.

گفته‌های آن زنده‌یاد را که در اینجا بدون کم و کاست نقل کردم، دو روز بعد از تماسش، در تاریخ 20 شهریور در دفتر خاطراتم نوشته‌ام و در اینجا سعی کردم که شرح احول بی‌احوال دختر عموی عزیزم را ذر بستر بیماری تعریف کنم.

105 سال از عمر شریفش می‌گذشت و از چشم و پا عاجز بود. شب و روز را در رختخواب می‌گذراند و آرزویی جز مرگ نداشت. در مواردی استثنایی که کمی حال و حوصله ای داشت، گریزی به ادبیات می‌زد و از شعرا و نویسندگانی یادی می‌کرد.

در طول هفته با سختی‌های فراوان خود را به مطب پزشکان می‌رساند تا شاید در نهایت نا امیدی، دارویی برای درمان دردهای بی‌درمان خود تجویز کنند. دکتر برومند جراح عالی‌قدر و دلسوز، با صبوری و حوصلۀ فراوان، شنوای فغان و ناله‌های این بانوی یگانۀ روزگار بودند و همچنین نباید دو بانوی گرامی، خانم فروزنده مظهری عدل و الهه سلحشور را فراموش کرد که علی‌رغم برخی بی‌مهری‌ها به عظمی‌خانم، هیچگاه ایشان را تنها نگذاشتند  و از حال آن مرحومه هرگز غافل نبودند.

عظمی‌خانم که در روزهای پایانی زندگی افتخارآمیز خود به من می‌گفت  توان خواندن و نوشتن ندارم و دعا کن هرچه زودتر از بند زنده بودن رها شوم، روز دوشنبه، 21 اسفند 1402، دعایش مستجاب شد و در حال کما، در سن 105 سالگی از میان ما رفت. یادش باقی است و آثار ارزنده‌اش یادآور وجودِ پربرکت آن زنده‌یاد است.

به فرموده‌ی فروغ، تنها صداست که می‌ماند.

پی‌نوشت:

  • اقوام و فامیل ما، بانوی استثنایی شهر ما را عظمی‌خانم می‌نامند.
  • عشق سوان، مارسل پروست، ترجمۀ عظمی نفیسی (عدل)، نشر روشنگران و مطالعات زنان، 1383
  • حکایت‌های کلیله‌و‌دمنه به روایت لافونتن، عظمی عدل نفیسی، ترجمۀ حامد فولادوند و گلنار گلناریان، نشر تاریخ ایران ، ۱۴۰۲

 

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-02-08