با تعجب به همهجا نگاه میکرد به او حق میدادم، واقعا تعجب داشت. البته من قدرت ذهنخوانی ندارم تا بفهمم در فکر دیگران چه میگذرد حتی بعضی وقتها یک رفتاری از خودم سر میزند که به این نتیجه میرسم که حتا نمیدانم دقیقا توی ذهن خودم چه میگذرد! بههرحال در این مورد خاص به او حق میدادم که اینهمه تعجب کرده باشد. تعجب از اینکه چرا اینجا است. واقعا اینجا چه میکند، سوالی که دریافتن پاسخش بیش از یکعمر زمان میبرد. خیلی کوچولو بود فکر کنم حدود یک ماه از تولدش میگذشت.
علیالقاعده حدود ده ماه پیش در یک مسابقه خاص در میان چند میلیون رقیب برنده شده بود و به علت این موفقیت، ارزشمندترین پاداش کل کائنات نصیبش شده بود، حق حیات. حق زیستن چیزی نیست که با هیچ قیمتی و با هیچ جواهری قابلسنجش باشد حتما شما هم با من موافق هستید در لحظهای که حیات هرکدام ما به پایان میرسد اگر الماسی به بزرگی زمین هم به ما ببخشند در قبال آنچه از ما گرفته میشود بیمقدار است و ما حاضر هستیم الماسی به بزرگی خورشید را بدهیم و حق حیات مجدد را بیابیم. افسوس که الماسی به این بزرگی نداریم و صدافسوس که اگر هم داشتیم باز هم به کار نمیآمد.
نکته تعجببرانگیز ماجرا این است که مهمترین پارامتری که باعث برنده شدن قهرمان کوچولوی ما شده لیاقت و شایستگی و … نیست البته خیلی هم بیلیاقت به نظر نمیآید، ولی بیگمان شانس نقش خیلی مهمتری از هر چیز دیگری را در برنده شدن او بازی کرده. در واقع آن مسابقه خاص بیشتر شبیه یک قرعهکشی بود تا سنجش لیاقتها، هر کس دیگری هم باشد از اینهمه خوششانسی خودش شگفتزده خواهد شد. خیلی خوششانس بوده که با احتمال یک به چند میلیون برنده شده و چنین پاداش گرانبهایی گرفته، ولی ایکاش سخن گفتن میدانست تا به او میگفتم، خیلی بیش از این باید شگفتزده باشی چونکه پدرت هم با همین احتمال توی قرعهکشی چند دهه پیش برنده شد و همچنین مادرت، واقعا که خیلیخیلی خوششانس هستی.
وقتی که این سلسله را بیشتر تعمیم میدهم و به پدربزرگها و مادربزرگهای خوششانس این قهرمان خوششانس میرسم احتمال حضور او را بسیار کمتر از آنچه میپنداشتم، درمییابم. مخصوصا که خوششانسی این خوششانسهای قصه ما فقط به روز و ساعت و لحظه مسابقه وابسته نیست و میلیونها احتمال وجود داشته که اصولا یکی یا چند تا از این مسابقات برگزار نشوند یا بعضی از مسابقات در زمین دیگری و یا در ساعت دیگری و با حضور شرکتکنندگان دیگری برگزار میشدند که اگر چنان میشد بخشی از این سلسله خوششانس هیچوقت امکان حضور در این جهان را پیدا نمیکردند.
قصد ندارم وقت شما خواننده گرامی را بگیرم و این زنجیره باورنکردنی خوششانسیها را تا لحظه بیگبنگ دنبال کنم تا از حیرت جامه بدرید و سر به بیابان بگذارید. بلکه کافی است تا همین یکی دو هزار سال پیش به عقب برگردیم تا با اطمینان بگویم، چنانچه یک ریاضیدان در دوران باستان تمام شنهای زمین را به عنوان صفر بعد از ممیز قرار میداد باز هم قادر به بیان کوچکی میزان احتمالی که در آن پیشبینی میشد که من خواهم نوشت و تو خواهی خواند، نبود. (اینطور که به نظر میرسد من نیز از خوش شانسترینها هستم)
نکته مهمی که در این گفتار پنهان است آن که افزایش این صفرهای بعد از ممیز یک کمیت بیمعنا نیستند بلکه نشان از شکنندگی وضعیت موجود نسبت به کوچکترین تغییر در جزئیترین پدیدههای گذشته دارد.
شکنندگی وضعیت موجود در داستانهای علمی تخیلی دردسر های زیادی را برای مسافران زمان فراهم میکند تا حدی که ممکن است به علت تغییرات بسیار جزئی که حضورشان در گذشته ایجاد میکند امکان بازگشت به زمان حال برای ایشان مقدور نگردد.
مسافر زمان خوشقلب و عدالتخواه به گذشته سفر کرده و لحظهای پیش از همبستری پدر و مادر چنگیزخان مغول به علت حضور خود باعث میشود که سگ نگهبان آن خانه به صدا درآید و پدر چنگیز لحظهای درنگ نماید و اینگونه علیالرغم اینکه شادی تولد نوزاد را از آن خانواده صحرانشین دریغ نکرده، جهانی را از خون و خونریزی نجات میدهد. غافل از اینکه در نسخهی اصلی تاریخ، سالها پس از تولد چنگیز یکی از سربازان تحت امر جانشین او در سرزمینی دوردست به دنبال شکاری گریزپا تیری از کمان رها کرده که آن تیر با تبعیت از قوانین پرتابهها (در فیزیک) بر سنگی خورده و پرندهای در جهتی اتفاقی (بر مبنای قوانین احتمالات) به پرواز درآمده و این پرنده بر بام خانه جد مسافر زمان ما نشسته و میوه کاجی از بام خانه سقوط کرده و لذا سگ آن خانه به صدا درآمده و در نهایت جد بزرگوار مسافر ما لحظه ای درنگ کرده. متاسفانه در این نسخه جدید از تاریخ و با حذف چنگیز، دیگر درنگی در کار نیست و شخص دیگر و به دنبال وی اشخاص دیگر متولد شدهاند ، لذا هیچ خانهای امروز برای مسافر زمان ما محیا نیست تا او به آنجا بازگردد.
ما که با زورقی از وجودمان در دریای اکنون، موجهای بلند و طوفانی سهمگین را تجربه میکنیم بیخبریم از آنکه نقطه شروع این طوفان، ممکن است نسیم مژه بر هم زدن چشم پراشک دخترکی در گذشتههای دور بوده باشد. مطمئنا ابراز نفرت از آن دخترک رهاییبخش ما از این طوفان نیست، سکان زورق وجود ما و تنها تکیهگاه ما در این دریای طوفانزده عشق است، عشقی که باید بیدریغ نثار هر آنچه بوده و هر آنچه هست بکنیم تا قادر باشیم بپذیریم آنچه را که قادر به تغییرش نیستیم. ما که از حکمت دیروز و سرنوشت فردا بیخبریم، تنها لحظهای را که مالک آنیم لحظه اکنون است. تنها با عشق به اکنون و هرآنچه در اکنون هست طوفانها را به سر خواهیم برد. اشکی که از آن مژه فرو ریخته بود چه بسا که درصدف زمان گوهر گرانبهایی شده و با فرو نشستن طوفان در قعر دریا نمایان شده و به عاشقان پیشکش گردد، اندکی صبر باید.
روز ازل که اراده خداوندی بر حضور ما آدمیان در این جهان خاکی قرار گرفت عقل نهیب بر ما زد بر حذر باش که در جهان خاکی «نسیم مژه بر هم زدنی طوفان است» تردید بر ما افتاد، در این بحر معلق به کجا باید تکیه کرد، چگونه خود را از طوفانها برهانیم. در آن غوغای تردید قلب نوید داد که «عشق در زورق ما سکان است» و اینگونه شد که با پشتوانهی عشق خالق پای در این جهان پرآشوب گذاشتیم. باشد تا در نهایت توشهای از گوهر معرفت از ژرفای این دریا با خود همراه کنیم.
همینطور که به چشمان متعجب قهرمان کوچولوی قصه نگاه میکنم بیش از پیش متعجب میشوم از اینکه ممکن است او در آینده تاریخ را به قضاوت بنشیند و در مورد تاریخسازان حکم صادر کند و مانند خیلی از ما آرزو کند که ای کاش چنین نشده بود یا چنان شده بود و اگر فلان سردار شکست نمیخورد امروز چه وضعیتی میداشتیم و از این بابت خشم خود را به فلان نژاد و فلان قوم و قبیله ابراز کند، بیآنکه متوجه باشد که به علت همین سلسله اتفاقات است که او امکان حیات بر روی زمین را یافته و اگر چنانها نمیشدند او نیز به دنیا نمیآمد تا بخواهد منتقم گذشتهها باشد.
هرچند قوانین فیزیک همچنان در دل طبیعت جاری هستند و وقوع احتمالات لحظه به لحظه در صدد تغییر بی هدف در مسیر آینده می باشند و علیالرغم اینکه قهرمان کوچولوی ما قادر به تغییر گذشته نیست اما آینده در دستان او و وابسته به اراده اوست.
چون نیک بنگریم همه ما بسیار خوششانس بودهایم که باوجود اینکه احتمال به دنیا آمدنمان عددی نزدیک به صفر (خیلی بیشتر نزدیک صفر) بوده، در این دایره قسمت لطف شامل حالمان شده و نعمت زیستن به ما اعطا گردیده. امیدوارم به آن اندازه از آگاهی نیز برسیم که بدانیم احتمال مرگ ما عددی دقیقا برابر صد درصد است بدون کاسته شدن حتی یک رقم کوچک در دوردستهای بعد از ممیز از آن . فرصت بسیار کوتاهی داریم تا در این مزرعه بذر عشق بکاریم و محصول را به آیندگان بسپاریم. با دیدن چشمان این قهرمان کوچولوی قصه، شکرگزارم که خداوند هنوز از آدمیان قطع امید نکرده و فرصت میدهد تا سوشیانتها خود را بروز دهند و جهان را آنگونه که شایسته است دگرگون سازند.
ایدون باد
بابک شهریاری دی ماه 99
5 پاسخ
جناب بابک شهریاری، همیشه از خواندن نوشتههای زیبای شما حس خوشایندی میگیرم. قلم توانایتان مانا و جانتان آگاه.
اگر «او» با وجود آسیبدیدگی در این رقابت چند میلیونی را پشت سر گذاشته باشد همچنان شما بر این باور هستید که که «او» برنده خوش شانس این رقابت هست؟
آقای بابک شهریاری – سپاس از شما .. اما ای برادر ، اگر کمتر از واژگان عربی در نوشته ات بکار میبردی نوشته ات زيباتر میشد همانگونه که شاهنامه به شوند نداشتن و یا کم داشتن واژه های بيگانه ، بسیار دلنشين است …. سپاس
گل بانوی عزیزم این سوال را باید از آن چند میلیون رقیبی بپرسی که هیچوقت فرصت نکردند یک نفس بوی خوب نان تازه تنوری را حس کنند ، حس قشنگ مادر شدن را بفهمند . هیچوقت این لطف بهشون نشد که غم را تجربه کنند ، شادی را تجربه کنند …….
مطمئن باش کسی تو دنیا نیست که آسیب را تجربه نکند ، پرده دار به تیغ همه را میزند.
ساقی به اندازه ظرفیت ، پیاله هر کس را پر میکنه اونهایی که پیاله بزرگتری دارند فرصت دارند تا غم ورنج و اندوه بیشتری را تجربه کنند . اگرچه دل شکستگان اندوه بزرگی را تجربه میکنند اما بد نیست بدانیم محل پارگی دل دریچه ای به سوی دلدار است و خوشا بحال کسی که دائم به دیدار یار نائل میگردد .
برای بسیاری از ما پیش آمده که گه گاه از فشار آسیبهایی که بر ما وارد شده اند زانو بر زمین زده و طلب مرگ کرده باشیم . علت اصلی این فشارها ، ذات آسیب نیست بلکه قیاس است . قیاس آنچه دیگران دارند و من از آن بی بهره هستم انسان را به بد ورطه ای میکشاند .
هر انسانی تاریکخانه ای دارد که دیگران را به آن راه نیست و سرسرایی روشن دارد که چهلچراغ های پر نور شخصیت وی در آن جلوه گر هستند . از آنجا که تاریکخانه دیگران را نمی بینیم (چونکه تاریک است) بدیهی است که هیچگاه به قیاس سرسرای روشن خود با تاریکخانه دیگران نمی پردازیم . ذهن ما به قیاس بین تاریکخانه وجودمان با سرسرای روشن دیگران مشغول است و از این قیاس نصفه نیمه خود را سراسر در تاریکی غرق شده می یابیم ، از اینجاست که حسی ناخوش آیند درونمان راه یافته و آزارمان میدهد و این در حالی است که شرایط ما ( هرچه که هست) رویایی دست نیافتنی برای خیلی های دیگر در این جهان خاکی است .
گل بانوی عزیزم تو بانوی گل و بانوی نور هستی امیدوارم گل وجودت شاداب باشه و نور وجودت پر فروغ .
جناب شهریاری از این که جوری دیگر اندیشیدن و نگاهی نو به زندگی را به اشتراک می گذارید بسیار سپاسگزارم امیدوارم فروغ نور و روشنایی در لحظه لحظه زندگی شما جلوه گر باشه
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه چون نگری سربهسر همه پند است
بهروز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا: خشم خویش دار نگاه
کِرا زبان نه به بندست پای در بند است
بدان کسی که فزون از تو، آرزو چه کنی؟
بدان نگر که به حال تو آرزومند است
(رودکی)