«همهی شخصیتهای داستانهای تودرتوی هزارویک شب، شخصیتهایی نمادین هستند و هریک از چهرها، نامی دارند که بازگوکنندهی شخصیت و نقششان در داستان است. امیری بهنام “شهرباز” داریم که با کارهایش، شهر که نماد جامعه است را بهسوی نابودی و ویرانی کشانده و در برابر، زنی داریم به نام شهرزاد که نماد زایش شهر است. شهرزاد نماد زندگی و شهرباز، نماد میرانندگی است.»
سعیده پراش، مردمشناس و پژوهشگر در نشستی که با نام «جلوههای مردمشناختی زن در داستان هزارویکشب» برپا بود، با اشاره به آنچه در بالا آمده گفت: «هدف از نگارش داستان هزارویکشب، آموزش از راه حکایتهای تمثیلی بودهاست. در این داستانها، شهرزاد قصه، به کمک حکایتها، شهرباز را که خویی اهریمنی دارد و قصد جان همهی زنان شهر را کرده، میآموزاند.»
بهگفتهی «پراش»، کارشناسان ادبی بر این باورند که هزارویک شب، دستاورد یک نویسندهی توانا که بهگونهی انفرادی داستان را نگاشتهباشد، نیست بلکه هزارویکشب، ساخته و پرداختهی عامهی مردم در درازنای تاریخ است. وی دربارهی قومی که سازنده و پردازندهی داستانهای هزارویک شب است، گفت: «ریشهی هندی و ریشهی ایرانی داستانها به سادگی نمایان است. داستان از سویی همچون داستانهای هندی تودرتو و دالاندر دالان است و ازسویی از باورهای ایرانی ریشه گرفتهاست، بهگونهای که با دمیدن خورشید و نور، دیگر سخنی از قلب اهریمنی امیر یا شهرباز نیست و داستانهای شهرزاد تنها تا هنگامهی دمیدن نور، جاری هستند.
«پراش» در یادآوری ریشهی ایرانی داستانها گفت: «هزارویکشب با سخن دو ملک از آل ساسان(شهرباز و شاهزمان)، آغاز میشود، دو ملکی که بهشوند(:دلیل) خیانتی که همسرانشان به آنها کردهاند از همهی زنان بیزارند.»
شهرباز بر آن میشود تا هر شب دختری را بهزنی بگیرد و تا پیش از فرارسیدن بامداد او را بکشد. کار به جایی میرسد که آمار دختران شهر رو به صفر است و این به معنای نابسامانی جامعه است. در این هنگامه است که شهرزاد، دختر وزیر، رخ مینماید، شهرزادی که در هیچکجای داستان، سخنی از زیبایی او نیست بلکه اینگونه معرفی میشود: دانا، دانشمند، عاقل و آگاه به احوال پیشینیان.
وزیر پیش از رفتن دخترش به دربار، داستانی را برای شهرزاد بازمیگوید تا او را از رفتن بازدارد و به او بفهماند که در این جامعه، جایی برای نمایش قدرت زنانه نیست اما شهرزاد میرود چون عاشق زنبودن و زایش است. او با آرمان زایش انسانیت پا بر این گیتی نهاده است.
بهگفتهی «پراش»، شهرزاد نماد زایش و باروری است و با آرمان رهایی جامعه از نیستی، پا به کاخ پادشاه میگذارد و البته خواست شهرباز نیز روشن است و میخواهد تا سپیده نشده، شهرزاد را بکشد. بنابراین از همینجا، قصههای تودرتوی شهرزاد آغاز میشود. داستانها تا زمان سپیدهدم ادامه مییابد. شهرزاد در جایی از گفتن قصه بازمیماند که امیر تشنهی شنیدن و فهمیدن دنبالهی ماجراست. بدینگونه حکایت در حکایت گفته میشود تا اینکه پس از هزارویکشب، امیر میبیند که دارای سه فرزند است و دارد با آرامش و آسایش با شهرزاد زندگی میکند. شهرزاد پس از هزارویک شب، شهرباز را درمان میکند.
بهگفتهی «پراش»، کسی میتواند «هزارویکشب» را دریابد که با مفهوم اعداد، ارقام، واژهها و استورههای ایرانی آشنا باشد، اگر در حکایتی، سخن از خروس است، بداند خروس، نماد چیست یا چرا امیر و شهرزاد دارای سه فرزند شدند، نه کمتر و نه بیشتر. و اصلا چرا نام داستان، هزارویکشب است.
«پراش» دربارهی نام داستان اشارههای کوتاهی به برخی دیدگاهها کرد و گفت: «به تعبیر یکی از نویسندگان، خط منحنی یا همان صفر، با زنان هماهنگی بیشتری دارد و نمایانگر افتادگی و تواضع است درحالیکه یک، حالتی مردانه و ایستاده دارد و با پیوند یک و صفر، دو نیمهی متعادل، نیمهی مردانه و نیمهی زنانه بههم پیوند میخورند.
از این پیوند، ١٠ بهوجود میآید و عدد ١٠، دهبار در خودش، ضرب میشود. هزار عشق زن و مرد را بههم پیوند میدهد و بعد زادوولد، رخ میدهد و این زایش به معنای زندگی جامعه و تنفس اجتماع است.
اما داستان، نام هزار را که حالتی تعادلی از صفر و یک است بر خود ندارد بلکه ١٠٠١شب، است و نشان از دنیای مردسالارانهای دارد که همهچیز، چینش پدرسالارانه بهخود میگیرد، دنیایی که در آن بسیاری از کارها برای مردها مجاز است و بههمان اندازه، زنها در تنگنا هستند.»
«پراش»، در پایان از زنان گوناگونی که در هزارویکشب هستند نام برد و گفت: «در این داستان زنان کاردان، دانا، باایمان، بدکار و حتا زنان فریبکار داریم که هریک نامی دارند. هزارویکشب دنیای تناقض زنهاست، زنان خوب در برابر بد.
از اجوز، اجوزه و افریت نام بردهشده که البته در میانشان دستهبندیهایی هم وجود دارد و زنان دانا و پرهیزکار، که نمود انتظار خاورزمین(:مشرق) از زن است، زنی فرمانبر و پارسا که مرد درویش را کند پادشاه.»
وی گفت: «در هزارویکشب، مادر، واپسین پناهگاه و دامنش تنها جای آرام و قرار است، درست همانند آن چیزی که ایرانیها از مادر ساختهاند.»