چندین هیات مدیره قبل کانون دانشجویان زرتشتی را میگویم زمانیکه اردو در کوشک بود. یادم هست پنجشنبه بود هیات مدیره کانون از بچههای آن دوره کانون آقای بهمن خسروی عزیز، بهروز خسرویانی عزیز، رشید پارسی عزیز، موبد عزیزمان فرهنگ ضیاتبری، درست تنگ غروب پنجشنبه بود، من رفتم کانون که عزیزان خود را آماده میکردند که به کوشک بروند تا من را دیدند گفتند من هم بروم با وجود اینکه هیچ آمادگی نداشتم ولی چون کار جماعت و نیروی جوانی بود قبول کردم با مقداری خوراکی که بچهها تهیه دیده بودند راهی کوشک شدیم. مسوول کوشک پیش از آقای جمشیدی یک پیرمرد هممیهن بود. زنگ در را زدیم در را باز کرد رفتیم داخل دیدیم بچهها پیش از ترک کوشک به شهرهای خود مقداری از کارها را انجام داده بودند فکر کنم ساعت نه شب بود ما هم همگی دست بهکار شدیم و بقبه کارها را انجام دادیم و وسایلی که باید فردا آدینه ماشین بیاید و میلهای چادر و خود چادر را ببرد نزدیک در ورودی کوشک گذاشتیم حالا دیگر کاری نداشیم بهترین پیشنهاد شنا در استخر کوشک بود همگی تنی به آب زدیم و بیرون که آمدیم شام را آماده کردیم و با اجازه همگی خوردیم. ادامه برنامه ورقبازی و شلوغ پلوغ کردن بود که تا ساعت سه نیمه شب ادامه داشت و حالا دیگر زمان استراحت بود چه استراحتی تا چشمها گرم شد همگی بیدار شدیم صبحانهای بود خوردیم و چند نفری ماندند و چند نفری که من هم جزو آنها بودم با ماشین آقای ضیاتبری برگشتیم تا اردوی بعدی.
سهراب هنگامی- امردادماه 1402
نوشته سهراب هنگامی
یاد از زمانیکه اردو در کوشک بود
- سهراب هنگامی
- 1402-05-31
- 16:57
به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter
تازهترین ها
1403-06-19
1403-06-19
یک پاسخ
روزخوش. ما که در سنین پایین بودیم اردوی زرتشتیان را ندیده و نشنیده و بیاد نداریم. فقط یادمه در مدرسه اردوی پیشاهنگی بود که یا به رامسر میبردند یا در منظریه تهران با اجازه ی پدر و مادرها این اردوها شکل میگرفت. چندسالی هست که در خبررسانی امرداد یا برساد چیزهایی از اردو گفته میشود و اکنون هم به خاطره بازی مشغول شده ایم. اما یک خاطره از ششم فروردین ماه در کوشک ورجاوند دارم. ۷نفر بودیم حدودا سن ها ۲۰.۳۰ سال قرار بود با ماشین شخصی به کوشک برویم گفته شده بود برنامه هست ما هم رفتیم که برنامه ببینیم. اما چشمتان روز بد نبیند اونجا هیچ خبری نبود فقط چند نفر داشتند برقکاری انجام میدادند .دستمال دادند و دستور داده شد که صندلیها را تمیز کنیم و بچینیم که عصر دعوت شوندگان جشن تولد اشو زرتشت میایند. فقط مانده بودیم تا ساعت ۴.۵ بعدازظهر و ناهار را چه کنیم چون هیچ چیزی نبود. نه بوفه نه خوراکی و نه کسی که سر گرم باشیم. خلاصه بعداز انجام دستورات آقایان مجبور شدیم به منزل برگردیم و به ناهار و پذیرایی از خود بپردازیم. اون زمان برای رفع گرسنگی دانه ی کاج خوردیم تا به منزل مراجعه نمودیم. یادش بخیر. و از مسئولین وظیفه شناس ممنونیم که از هیچ کاری دریغ نکردند. و هر کسی را به کار میکشیدند. فکر کنم همازوری در آن زمان زیاد مد نبود.😁😀 اصلا کسی برای این کارها آنجا حضور پیدا نمیکرد. یادش بخیر.