لوگو امرداد
نوشته بابک شهریاری

میخ: داستانی از دلبستگی آدم به دنیا و بی‌وفایی دنیا

babakکلید را نصف دور گرداند، در باز شد و داخل رفت. یک‌راست به سمت اتاق نشیمن راهش را ادامه داد و با دقت میخ را از دیوار بیرون کشید و آن را داخل یک جعبه کوچک گذاشت. پشت سرش کارگرها وارد شدند و با تیشه و کلنگ به جان ساختمان افتادند. چند روز بعد بجای اون ساختمان قدیمی یک گودال به عمق 3 متر جا خوش کرده بود، همه آجرها و تیرآهن‌ها و ….. همه مصالحی که اون ساختمان را تشکیل داده بودند کیلومترها از آن محل فاصله گرفته بودند به‌جز یک میخ، مهندس جوان چند وقت یکبار میخ را از داخل جعبه خارج می‌کرد و بهش زل می‌زد و دوباره سرجایش می‌گذاشت.

حدود دو سال پیش، توی همین خانه مستاجر بود صاحب‌خانه پیرمردی بود که با خانمش طبقه بالا زندگی می‌کردند. مرد عجیبی بود به بعضی چیزها حساسیت داشت مثلا از همون روز اول گفته بود که حق میخ زدن به دیوار را نداری، این توصیه را شنیده بود اما فقط وقتی عمق فاجعه را درک کرد که آخر شهریور با پیرمرد برای تمدید اجاره قرار گذاشت و به خاطر اینکه قاب عکس مرحوم مادر به دیوار میخ شده بود اجاره تمدید نشد، نشد که نشد و مجبور شدند اسباب و اثاثیه را بار کنند و بروند محله‌ی مجاور. توی اون شیرتوشیری میز تحریر بچه را جا گذاشته بودند و فقط با فرا رسیدن ماه مهر متوجه نبودن میز شدند. دوباره به منزل پیرمرد مراجعه کرد، حاج خانم با زحمت از پله‌ها پایین آمد و در را باز کرد حالش زیاد خوش نبود به نظر ناراحت می‌رسید.

ببخشید حاج خانم مثل اینکه این میز جای شما را تنگ کرده بود و از دست ما ناراحت هستید

نه پسرم اشکالی نداره اینکه چیز مهمی نیست

میز تحریر را گذاشت دم در، حاج آقا را سلام برسانید خدا نگهدار

مگر خبر نداری حاج آقا فوت کرد

ای داد، نه بابا کی؟ چی شد؟ چرا؟

روز بعد از اینکه شما از اینجا رفتید عمرش را داد به شما

خدا رحمتش کنه، شما مثل مادر من هستید اگر من را به فرزندی قبول داشته باشید و اجازه بدید هر امری داشتید در خدمتتان هستم

……………..

………………..

اینجوری شد که یک مشارکت ساخت شکل گرفت و چندماه بعد آقای مهندس رفت توی آپارتمانی که مال خودش بود، میخ را از جعبه در آورد و کوبید وسط دیوار و عکس مرحوم مادرش را بهش وصل کرد.

هیچکس نمی‌داند این میخ تا چند سال دیگه روی اون دیوار هست و تا وقتی که اون میخ هست از این هشت میلیارد نفری که امروز هستند چند نفرشان دگر نیستند.

بابک شهریاری – آبان 1403

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

یک پاسخ

  1. جناب بابک شهریاری عزیز درود.
    بسیار زیبا بود. بسیاری از ما هم به این گونه میخ ها خاطره داریم. دست تان سبز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-09-18