امروز سروش ایزد از ماه خورداد سال 3758 زرتشتی، پنجشنبه 15 خوردادماه 1399 خورشیدی، چهارم ژوئن 2020 میلادی
پنجم ژوئن (امسال برابر با 15 خوردادماه) روزی است که بسال 879 میلادی، یعقوب سیستانی (یعقوب صفّاری پسر لیث) قهرمان ملّی ایرانیان در 14 کیلومتری جنوب شرقی دزفول (ناحیهِ گُندی شاپور ـ گُندِشاپور) از بیماری قولنج (Colic) درگذشت و همانجا در محلی که شاه آباد نامیده می شود به خاک سپرده شده است.
یعقوب اکتبر سال 840 (آبان ماه) و برپایهی نوشتهِهای مورّخان و پژوهشگران؛ 25 اکتبر این سال در قرنین ـ محلی در نزدیکی شهر زرنج Zaranj ـ زرنکا Zaranka= زرنگ Zarang واقع در مرز شرقی ایرانِ امروز و در راه شهر بُست (لشکرگاه) ـ افغانستان امروز، زاده شد. زادگاه او تا رود هیرمند (هِلمند) فاصله زیاد ندارد.
یعقوب مبارز خستگیناپذیر راه تجدید استقلال و یکپارچگی ایرانزمین و حاکمیت ملّی ایرانیان، خود را از نسل کیانیان که آنان نیز از سیستان برخاسته بودند و رستمِ زال از ژنرالهای آنان بود میپنداشت و کسب استقلال وطن را تکلیف خود.
وی مردی بود بی اعتناء به مال و لذتهای گیتوی و خودرا یک فدایی میهن میدانست. یعقوب و سه برادرش پس از جابجایی خانوادهی آنان به شهر زرنگ، کار صفّاری (سپیدگری ظروف مسی) را که در آن زمان یک صنعت پیشرفته بود پیشه ساختند. یعقوب پس از اینکه از جزئیات کشته شدن ابومسلم خراسانی (زاده اصفهان) به دست خلیفه عباسی که خود او عباسیان را به خلافت رسانده بود آگاه شد و نیز حقنشناسی و رفتار بَد عباسیان بغداد نسبت به بَرمَکیان خراسانی و فَضل ابن سَهل، و همچنین به چشم دید که فرمانداران اعزامی خلیفه و مقامات وابسته، به نام اسلام دروغ می گویند و برای خود مال جمع میکنند و تنها به رفاه و خوشی خویش توجه دارند با برادرانش به صف مخالفان مسلّح خلیفه که «عیّار» خوانده میشدند پیوست. کار عیّاران تصاحب مسلحانه دارایی عُمّال خلیفه و پخش آنها میان مردم نیازمند بود.
دسته عیّاران سیستان به تدریج به صورت یک نیروی نظامی درآمد. عیّاران پس از شنیدن سخنان میهندوستانه و اخلاقی یعقوب، «صالح» را از ریاست خود برکنار و یعقوب را فرمانده خود کردند و مبارزه برای کسب استقلال میهن آغاز شد.
یعقوب و افرادش پس از برکنار کردن مقامات محلی، به اخراج عوامل خلیفه از خراسان و سیستان دست زدند بگونه ای که تا نهم فوریه سال 867 و در آن سال برابر با 20 بهمن كار آزادكردن بُست، غَزنه، بامیان، هرات، بلخ و كابل از دستاندازی تازیان تكمیل شد.
یعقوب در سالهای بعد نیشابور، گرگان و ری را آزاد کرد و تبرستان (مازندران) به مرکزیت آمُل و نیز دیلمیان به او پیوستند. یعقوب سپس كرمان، فارس و خوزستان را هم از چنگ خلیفه و به کوچیدن طایفهها به ایران پایان داد. اگر وی به این کوچ پایان نداده بود دیری نمیگذشت که سراسر جنوبغربی (خوزستان و نواحی مجاور و حاشیه شمالی خلیج فارس کُلّا تازینشین میشد و ….). یعقوب پس از آزادکردن کرمان بود که در این شهر اعلام کرد ایرانیان به زبانی که او نمیداند، نه، بگویند و نه، بنویسند و با این گفتار، زبان فارسی دوباره زنده شد. میدانیم که از دهها سال پیش از بهپا خیزی یعقوب، گروهی از خراسانیان (تاجیکیان) به نام پارسیوان (نگهبان زبان پارسی) از زبان نیاکان پاسبانی کرده بودند، ولی سرزمین آنان محدود بود.
یعقوب پس از بیرون راندن دستنشاندههای خلیفهِ بغداد از خوزستان، تصمیم به تصرّف بغداد و برکنار کردن خلیفه عباسی گرفت که گفتههای خلیفه و دستنشاندگان او از اسلام، عَمَل نداشت.
خلیفه وقت ـ المعتمد دستیار خود و مرد شماره 2 خلافت، الموفق را مأمور حل مساله کرد. الموفق شروع به دادن انواع وعده به یعقوب و ازجمله به رسمیت شناختن فرمانروایی او بر سرزمینهای متصرفه کرد ولی سودی نبخشید و یعقوب با لشکریانش به سوی بغداد به حرکت درآمد. یعقوب درجریان پیشروی به سوی بغداد برای برانداختن خلافت عباسیان تا 80 کیلومتری این شهر پیش رفت.
سپاه یعقوب در ناحیه دیرالعاقول (کنار دجله) با سپاه اعزامی خلیفه به فرماندهی الموفق روبهرو شد و به نبرد پرداخت ولی موفقیت نداشت زیراکه نبردگاه در خَم ِ رود دجله بود و نیروهای خلیفه آب دجله را در مسیر حرکت نظامیان یعقوب جاری ساخته بودند و در این وضعیت حرکت اسبان و نیروی پیاده دشوار بود. پس از اینکه نیروی خلیفه بر واحد تدارکات (آذوقه) سپاه یعقوب چیره شد، یعقوب موقتا تصمیم به بازگشت به خوزستان (شهر گُندی شاپور) و جمع آوری نیروی بیشتری گرفت. حکمران آمُل (مازندران) وعده فرستادن شش هزار نیرو داده بود.
یعقوب در اینجا خود را برای حرکت دیگری به سوی بغداد آماده میکرد که خلیفه المعتمد دوباره پیشنهاد صلح و سازش داد. یعقوب در گُندی شاپور ـ شهری که شاپور یکم ساخته و پادگان یک سپاه خود کرده بود و خسروانوشیروان در آنجا دانشگاه، بیمارستان، دارالترجمه و تالیف کتاب دایر کرده بود ـ در بستر بیماری بود و پس از دریافت پیام، به فرستاده گفت: به خلیفه بگو؛ اگر از بستر بیماری ـ بیماری قولنج ـ برخیزم، سر و کار ما با این شمشیر خواهد بود. اگر شکست بخورم که نان و پیاز را از من نمی گیرند. من به خوردن نان و پیاز خو کردهام زیراکه می خواهم از مردم معمولی جدا نباشم و یکی از آنان باشم. هنوز این پاسخ به خلیفه نرسیده بود که یعقوب پنجم ژوئن 879 از همان بیماری و در 39 سالگی درگذشت و در همانجا که اُردو زده بود (کرانهی شهر) و در محلی به نام شاه آباد مدفون شده است. با درگذشت یعقوب، پرچم مبارزه پایین نیامد و مبارزان بسیاری راه او را دنبال کردند و تحسین برانگیزترین فصل تاریخ بشر را به وجود آوردند.
اگر یعقوب خوزستان را آزاد نکرده بود، ایران بمانند بخش خاوری آن (منطقه ای را که انگلیسیها بر آن نام افغانستان گذاردهاند) دارای نفت نبود ـ گرچه نفت برای ایرانیان که همه به درآمد آن چشم دوخته اند بدبختی های بیشماری ببار آورده است.
اینک من سروش ترا که
از همه بزرگتر است، میطلبم
روز هفدهم از هر ماه در گاهشمار زرتشتی به نام سروش ایزد پیوند یافته است. سروش به چم (:معنی) گوش دادن و فرمان بردن است به خواست خدایی و ما آن را نیوشایی معنا کردهایم تا نزدیکتر به اصل باشیم.
اینک من سروش ترا که
از همه بزرگتر است، میطلبم
تا به آرمان خود رسم
و زندگانی درازی به دست آورم
و به شهریاری منش نیک در آمده
و به راه راستی گام زده،
به جایگاهی رسم که مزدا اهورا میباشد. (۳۳_۵)
اشو زرتشت میگوید:
کسی را که مزدا دوست دارد ، نیوشایی و منش نیک به او روی میآورد (۴۴_۱۶)
زرتشت میخواهد به دستیاری نیوشایی به خواست و آرمان خود برسد (۳۳_۵)
نیوشایی راهی است که به اهورامزدای توانا میرود (۲۸_۵)
نیوشایی راه رستگاری را ، هم برای رستگار و هم برای دروغکار ، همواره روشن میسازد (۴۳_۱۲)
از این گفتهها به ویژه آنجایی که نیوشایی با منش نیک است، بر میآید، که فرمانبرداری زرتشت کورکورانه نیست بلکه از روی اندیشه و با دلی پر از مهر است .