لوگو امرداد

جمشید، بزرگ‌ترین پادشاه استوره‌ای ایران

جمشید شاه پادشاه آرمان ساز و باورپذیر در شاهنامه است. پادشاهی با فره ایزدی، شهریاری و پهلوانی نخستین آموزگار تمدن بشری. جمشید در گفتار شاهنامه پسر تهمورث دیوبند است. پس از پدر بر تخت تکیه می‌زند و پندهای پدر را آویزه‌ی گوش می‌کند. جهان سر به سر او را بنده و گوش به فرمان‌اند و دیو و مرغ و پری از این اصل جدا نیستند. در راه پادشاهی فره ایزدی فره شهریاری و پهلوانی همراهی‌اش می‌کنند تا دست بدان را کوتاه و روان‌ها را به‌سوی روشنایی راهنمایی کند. نخست، با نرم کردن آهن، آلات جنگ از جمله کلاه‌خود، زره، جوشن، خفتان، تیغ و پوشش اسب (برگستوان) می‌سازد.

سپس فکر پوشش در اندیشه‌اش راه می‌یابد تا لباس‌ شادی و جنگ از کتان و ابریشم و حریر دیبا و خز بریسند و ببافند و تارو پود درهم نهند و بدوزد و سر آخر آن را بپوشند و به هنگام ناپاک شدن بشویندش.

جمشید طبقات اجتماعی را دور هم جمع کرد و هر پیشه را در گروهی  قرار داد. مردمان به دسته‌های روحانیان، سپاهیان، کشاورزان، صنعتگران، صنعتکاران تقسیم شدند. هر گروهی کار خاصی داشت و در کار‌های گروه های دیگر دخالتی نمی‌کرد.

به فرمان جمشید دیوان ناپاک، آب و خاک به هم آمیختند وخشت ساختند و قالب زدند و گچ دیوار کشیدند و با اشکال منظم روی آن نقش‌های زیبا کار کردند. یاقوت و بیجاده و سیم و زر از زمین در آوردند و همان گونه بان و کافور و مشک، عود و عنبر و گلاب، بوی‌های خوش (عطر) به مردم هدیه دادند، درمان درد ها با پزشکی درمان شد و گذر از آب با کشتی و قایق آسان گردید. وقتی جمشید تمام این کارها را انجام داد، با کمک فر شاهی یک تخت ساخت و با گوهرهای زیبا آراسته کرد. دیوان آن تخت را از زمین به آسمان بلند کردند و همه دور تخت او جمع شدند و مردمان:

به جمشید بر گوهر افشاندند / من آن روز را روز نو ساختند

و از آن پس نوروز شناخته شد و:

سر سال نو، هرمز فرودین / بر آسوده از رنج تن، دل ز کین

در نوروز همان روز نو، جمشید بر تخت نشست و همه مردمان به شادی پرداختند. از آن روز بود که نوروز به ثبت ملی و جهانی تاریخ ایران زمین رسید.

از آن روز سیصد سال گذشت و هیچ مرگی رخ نداد و بیماری‌ها ریشه‌کن شدند و مردمان با بیکاری و بیماری و دردمندی غرییبه بودند و از رنج و بدی آگاه نبودند تا آنکه جمشید وقتی این شهر آرمانی ساخته خودش را دید، مغرور شد و خود‌بینی چشم حقیقت‌بین او را کور کرد:

منی چون بپیوست با کردگار / شکست اندر آورد و برگشت کار

به یزدان هرآنکس که شد ناسپاس /  به دلش اندر آید ز هر سو هراس

و فره از او دور شد.  یزدان پاک از او روی برگرداند :

همی کاست  زو فره ایزدی / بر آورده بر وی شکوه بدی

و اینگونه  پادشاه آرمانی ایران و نخستین شاه پرکار و محبوب  در شاهنامه از اوج به فرود آمد.

شهر ساخته فکر و اندیشه او شهری آرمانی بود. شهری که بعد ها به نام )مدینه فاضله) یا (آرمان شهر) تعبیر شد. آرمان شهری که مردم هنوز آرزوی دیدنش را در دل جان خود دارند، دور‌ ز بدی، جنگ، بیماری، بیکاری، دروغ و خشکسالی …

 

 

 

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-02-06