لوگو امرداد

تهران

روزی روزگاری، تهران (76)

سفره‌ی ما ایرانی‌ها زمانی رنگ و بوی دیگری گرفت که سیب زمینی را شناختیم، اما این آشنایی ارزان تمام نشد و فرنگی‌های زرن...

روزی روزگاری، تهران (75)

جهان بی‌درنگ و پُرشتاب روبه نو شدن دارد و نمی‌توان در گذشته‌ها ماند. این قانون زندگی است. با این همه، چیزهایی که از س...

روزی روزگاری، تهران (74)

از وفاداری بود یا ترسمان که هر چیز نو را پس می‌زدیم؟ شاید هر دو، شاید هم چشممان ترسیده بود. روزی که پادشاه فرنگستان ک...

روزی روزگاری، تهران (73)

بیش از شش دهه است این ترس به زندگی ما چسبیده که آسانسور میان زمین و آسمان بایستد، چراغ‌های اتاقکش خاموش بشود و ما بما...

روزی روزگاری، تهران (72)

دهه‌ی شصت، زمانی که بسته‌های نایلونی چپیس به بازار آمده بود، خوشگذرانی و تفریح ما همین اندازه بود که چیپس‌های پُرنمک ...

روزی روزگاری، تهران (70)

تا همین یک سده‌ی پیش فروشنده‌های دوره‌گردی بودند که تغارهای سفالی را روی سر می‌گذاشتند و محله به محله ماست می‌فروختند...

روزی روزگاری، تهران (69)

به فکر خودمان رسید؟ یا از فرنگی‌ها یاد گرفتیم آرد و شکر و روغن را قاتی کنیم و خمیرش را با انگشت وَرز بدهیم و شکل‌هایی...

روزی روزگاری، تهران (68)

سی سال، هر روز بانویی که سراپا قرمز پوشیده بود، آرام و بی‌‌گفت و سخن پا به خیابان فردوسی می‌گذاشت و گوشه‌ای روبه بخش ...

روزی روزگاری، تهران (67)

با همه‌ی استکان‌های دیگر فرق داشتند. در ساخت آن‌ها ظرافتی بیش از حوصله‌ی آن‌هایی به کار رفته بود که چای را تند و تند ...

روزی روزگاری، تهران (66)

جایی تماشایی‌تر از «فروشگاه فردوسی» نمی‌شد پیدا کرد. افسونگر بود و برق از چشم‌ها می‌پراند. زن‌ها بهترین لباسشان را می...

بارگذاری نوشتار بیشتر