خبر درگذشت هاشم رضی را که شنیدم، در فیروزبهرام بودم. معاون اجراییام ـ حسنآقا تقدیسی ـ گفت میخواهید پروندهاش را پیدا کنم و بیاورم؟ و چندی نگذشت که پوشهای پیش رویم بود که رویش نوشته بود هاشم رضی. پوشه چند برگی بیشتر نداشت. رونوشت شناسنامه بود و یکیدو برگه دستور و خواستههای مدیر از ایشان، همین. پیش خودم گفتم آخرین معلمم هم رفت؛ معلم ادبیاتم که دوستش داشتم. به یکباره همه خاطرات و ویرهای آن زمان یادم آمد. رفتم کلاسی که هاشم رضی آنجا به ما درس میداد. در و دیوار عوض نشده بود، ولی از آن روزگار درست 50 سال گذشته بود. من دیگر آن دانشآموز باادب ـ پرروی یازدهم ریاضی نبودم که معلم ادبیاتش را درباره صادق هدایت سوالپیچ کند.
چندی پیش آقایی به نام زینالعابدینزاده آمد دفترم. سر سخن باز کرد و گفت آمدهام دنبال پرونده منوچهر مرتضوی. گفتم او را میشناسم؛ حافظشناس، استاد دانشگاه، رییس پیشین دانشگاه تبریز و از برجستهگان ادب فارسی. یادش گرامی. گفت ایشان از دانشآموزان فیروزبهرام بوده. گفتم فکر نکنم ایشان تبریزیست و در تبریز درس خوانده. پس از چندی معاون پرورشی مدرسه ـ آقای کامران فریدونی ـ کارنامه کلاس هفتم منوچهر مرتضوی را در بایگانی پیدا کرد. منوچهر مرتضوی کلاس ششم را در دبستان پرورش تبریز خوانده و هفتم آمده بود فیروزبهرام.
شگفتا! چه جاییست این فیروزبهرام؟
بالاسر در ورودیاش نوشته شده: «خشوتره اهورهمزدا»؛ به خشنودی اهورامزدا. وارد که میشوی دست چپ، روی سنگنوشتهای میخوانی: «اين دبيرستان كه از دهش رادمنش بهرامجی بيكاجی به يادگار فرزند روانشادش «فيروز» كه در آغاز شهريور 1274 خورشيدی برابر 22 آگست 1895 ميلادی در بمبئی زاييدهشده و در هشتم دیماه 1294 برابر 29 ديسمبر 1915 جهان را بدرود گفته است، به نام «دبيرستان فيروزبهرام» در 18 ارديبهشت 1311 خورشيدی برروی زمين انجمن زرتشتيان پايه گذارده شده و به سرپرستی نيکانديش اردشير كيامنش ساخته و به رهنمونی و دستياری اين بنده آغاز و انجام و در دوم دیماه 1311 خورشيدی گشايش يافته برای برخورداری نونهالان و پاس و پايندگی جاويدانی به انجمن زرتشتيان تهران واگذار شد. كيخسرو شاهرخ».
هفته پیش خانم برومندی از امرداد زنگ زد که 18 اردیبهشت نودمین سال کلنگزنی ساخت فیروزبهرام است و از من خواستار نوشتاری در این زمینه شد. پذیرفتم. با خود گفتم فیروزبهرام هم به مانند خودم زاده اردیبهشت است! و دوباره غرق شدم در خاطرات خودم. دوباره امروز پیگیر نوشتار شد و پرسید که چه شد نوشتهات درباره فیروزبهرام. گفتم با پوزش فراموش کردم! و باز دوباره گفتم چشم مینویسم. اکنون گوشهای از آنچه در فیروزبهرام دیدم را مینویسم و شما را چشمبهراه نگه میدارم تا هر هفته در همین روز نوشتهای درباره فیروزبهرام پیشکش کنم. اینک شماره 1:
در سالهای نخستین دهه 40 هنوز دبستان میرفتم که در پایان هر ثلث برای کنترل نمرهها ـ که به راستی کار طاقتفرسایی بود ـ به یاری عمویم، زندهیاد تیرانداز پرخیده، به همراه پسر عموهایم از صبح تا شب روزهای جمعه در فیروزبهرام بودیم و نمره میخواندیم. هنوز هم به یاد آن روزها که میافتم دست و پایم میلرزد که نکند نمرهای را اشتباه بخوانم. عمویم بسیار درباره نمرهها وسواس (شاید در حد جنون) داشت و تمام نمرههایی را که معلمها وارد لیست میکردند و همکاران دفتردارش وارد دفترهای امتحان، با دقت بیمانندی کنترل میکرد و پس از این که از درستی آنها اطمینان پیدا میکرد با خطی خوش وارد دفتر نهایی میکرد و آنچنان با افتخار و محکم پای آنها را امضاء میکرد که انگار سند زندگیاش را. هنوز هم پس از اینهمه سال که از آن روزها میگذرد، از این وسواس و کار شبانهروزی و طاقت و صبر عمویم در فیروزبهرام در شگفتم.
آن روزها که به فیروزبهرام میآمدم مدرسه را خیلی بزرگ میدیدم. از راهروی دراز آن میترسیدم. همیشه کار کنترل نمرهها تا دیر وقت شب به درازا میکشید و پس از اینکه چراغهای آزمایشگاه را (که در آنجا لیستها پهن میشد و نمرهها را میخواندیم) خاموش میکردیم، دلم هوری پایین میریخت. و پس از اینکه چراغ راهرو خاموش میشد دیگر جرات برگشتن و نگاه کردن به عقب را نداشتم!
سال 1346خورشیدی وارد فیروزبهرام شدم. پدرم ـ که نابینا بود و روی من که اولین پسرش بودم خیلی حساس بود ـ به دلیل دوری راه دلهره داشت و نمیخواست من به فیروزبهرام بیایم. خیلی اصرار کردم و عمویم هم گفت که از من مواظبت میکند تا سرانجام پدرم اجازه داد به فیروزبهرام بیایم. مدیر دکتر نصرتالله حکیمالهی (فرزند استاد محمدعلی حکیمالهی فریدنی، که مجسمهاش را در دفتر پسرش میتوانستی ببینی) بود و معاون او و ناظم مدرسه جمشید پیشدادی. مدیر دروس و رییس دفتر؛ عمویم تیرانداز پرخیده، دفترداران شافریدون بنداری و رشید سپنتا.
کلاس هفتم و هشتم و نهم (اول و دوم و سوم دبیرستان) را نفهمیدم چگونه گذشت. معلمهای این دوره سه ساله تا پایان سیکل اول را کمتر به یاد دارم. فقط یادم میآید یک معلم سختگیر جبر داشتیم که مرا مجبور کرد برای کتاب جبر یک کتاب راهنما (:حل المسایل) بنویسم.
عیسی ساعد معلم سختگیر و بسیار مقرراتی نقاشی بود. در کلاسش حق نداشتیم پایمان را روی پایمان بیندازیم. بدون کت و شلوار کسی را به کلاس راه نمیداد. سر کلاس باید یقههایمان حتما بسته میبود و گیردادنهای بسیار دیگر! آقای عزیزالله ایرانپرست (که کلاسش بازار شام! بود) به ما خط و خطاطی میآموخت. حسین شاهاسماعیلی استادکار کارگاه و کاردستی بود. هوشنگ کاووسی ـ که ورد زبانش «گوساله»! بود ـ طبیعی (همان زیستشناسی امروز) درس میداد. سیاه چهره با قدی بلند و لهجه کرمانی و خیلی عصبانی. از درس زبان انگلیسی هم که گریزان بودم معلمی داشتیم که با «بوکس»! زبان یاد میداد: آقای جواد فراکیش، که از او بوکسهای آبدار بسیاری خوردم. تیمسار ابراهیم کوکلان از معلمهای بسیار جدی جغرافیا و اجتماعی بود و پسرش ـ که پیش از این دانشآموز فیروز بهرام بود ـ معلم فیزیک کلاس نهم.
در اینجا باید از دو معلم دینی زرتشتی یاد کنم: مهربان خداوندی که خود فیروزبهرامی و کتاب دینی خوبی هم نوشته بود و زندهیاد رستم یارش که به ما اوستا یاد میداد.
کلاس دهم به رشته ریاضی رفتم. درس حساب و هندسه را آقای محمد رجبزاده (بچهها به او میگفتند: «رجب رینگو»! (زیرا فیلمهای رینگو آن روزها مد شده بود) و شیمی را آقای گنجیان درس میداد. گنجیان آنچنان کتاب را از بَر بود که یک واو آن را هم جا نمیانداخت. جبر را آقای اسکویی درس میداد. آنقدر سیگار میکشید که وقتی از در کلاس وارد میشد، بوی سیگار هم همراه او وارد کلاس میشد. چنان صدای خشکی داشت به مانند صدای اره کردن چوب، ولی خیلی خوب درس میداد، من که کلی ریاضی از او یاد گرفتم.
معلم فیزیک آقای جهانگیر یگانگی بود. او تازه از کرمان به تهران آمده بود و لهجه غلیظ کرمانی داشت. خیلی خوش اخلاق بود و بچهها از این اخلاقش سواستفاده میکردند. کلاسش بسیار شلوغ و درهم و برهم بود. فقط من و چند نفر دیگر که در ردیف اول نشسته بودیم درسش را می فهمیدیم.
در کلاس پنجم ریاضی جبر و مثلثات با آقای بهرام خسروی بود. هر چه ریاضی بلدم ـ که البته زیاد هم بلدم ـ از او یاد گرفتهام. پلیکپیهایش بسیار زیاد و بنیادی بود. بالای همه پلیکپیهایش مینوشت: «با دقت و سرعت حل کنید». به یاد دارم که همه مسایلی که میداد با وسواس حل کرده بودم. فیزیک را آقای ابراهیم بهتاش میگفت. ریزاندام و بسیار جدی بود. خیلی با نظم و ترتیب و درست و حسابی درس میداد. کلاسش پر از دانش بود و وقتی از کلاس بیرون میآمدی احساس میکردی دانشمند شدهای و کلهات باد کرده! شیمی هم با گنجیان بود. ادبیات، دیکته و انشاء با آقای هاشم رضی بود. بسیار سختگیر و جدی و با نظم و ترتیب. از کلاس ایشان بود که به ادبیات و نوشتن علاقه پیدا کردم و برای مهنامه زرتشتیان و مجلات دیگر داستان مینوشتم. زبان انگلیسی را آقای پرویز گرجی به زور و با دعوا و گاه خشونت به ما میآموخت. به راستی که در زندگی به اندازهای که از گرجی میترسیدم از هیچکس و هیچچیز نمیترسیدم. هنوز هم در خوابهای ترسناکم او را میبینم. مدیر مدرسه محمدعلی نجفی بود.
در آخرین سال دبیرستان ـ سال 1352 خورشیدی ـ بهترین معلمها را داشتیم. استاد موسی آذرنوش ـ که نویسنده کتاب درسی جبر بود ـ جبر ششم ریاضی درس میداد و به راستی یکی از کسانی که سبب شد تا من معلم شوم شخصیت و سواد و توانایی تدریس او بود. فیزیک و مکانیک را استاد شاماسبلو به خوبی و توانایی درس میداد بهگونهای که در همان زمان من مکانیک را به صورت خصوصی درس میدادم. ادبیات را آقای راد میگفت. در ساعت اول که سرکلاس میآمد یکی از بچهها را میفرستاد که یک لیوان آب یخ برایش بیاورد. و میگفت پنجرهها را باز کنیم، حتی در زمستان که همه از سرما میلرزیدند.
یکی از بهترین و مشهورترین معلمین حساب استدلالی ایران، اکبر مهماندوست بصیر به ما حساب استدلالی درس میداد و به راستی در کارش استاد بیمانندی بود. فقط فیروزبهرام میآمد و البرز. چندین دوره طراح سوالات امتحانات نهایی ششم ریاضی بود. پای برگه سوال به اختصار امضاء میکرد: «ا. م. ب.» (اکبر مهماندوست بصیر) و بچهها میخواندند: « اگه مردی بنویس!»
استاد رسم فنی مهندس رستم پارکی بود. من از او خیلی چیزها یاد گرفتم. بسیار منظم و با دقت بود. از او روزنامهنگاری آموختم. یادش گرامی.
در این زمان مدیر مدرسه سیروس فرسایی بود. از آن آدمهای عجیب و غریبی که هر چه میخواست به دست میآورد.
نخستین سالی که شروع به درس دادن در فیروزبهرام کردم مهر ماه 1357 خورشیدی بود. یک سال درس دادم و بیرون آمدم. دوباره سال 1360 خورشیدی یک سال درس دادم و بیرون آمدم. ولی از سال 1365 خورشیدی که دوباره به فیروزبهرام آمدم ماندگار شدم.
هاشم رضی
سر در ورودی
اردشیر کیامنش
جمشید پیشدادی
سنگ بنای فیروزبهرام
پرویز گرجی
ابراهیم کوکلان
جمشید پیشدادی
تیرانداز پرخیده
تیرانداز پرخیده
منوچهر مرتضوی
جمشید پیشدادی
عیسی ساعد
منوچهر مرتضوی
منوچهر مرتضوی
فرتورها از بوذرجمهر پرخیده است.
6744
12 پاسخ
استاد بزرگ و ارجمند جناب پرخیده که همیشه و همه جا با افتخار گفته ام سرنوشت زندگی من و بسیاری از دیگر دانش آموزان فیروزبهرام به دست توانا و دل نگران شما به نیکی نقش گرفته است. نوشته ی زیبای شما را خواندم و با یادآوری فیرو بهرام و خاطراتش گریستم. از هستی سپاسگزارم که هستید، آن هم چنین بزرگوارانه، و در شگفتم آیا در نسل جوانتر چنین مهربانان دانا و توانایی چه اندازه داریم و خواهیم داشت. پایدار باشید.
درود بر مهرداد عزیز
از مهرتان سپاسگزارم. امیدوارم همواره پیروز باشید.
از شما و همه فیروزبهرامیهای گرامی خواهش میکنم خاطرات خود را درباره فیروزبهرام بنویسند. حتی اگر چند کلمه باشد.
از معلمهایتان یاد کنید، از همکلاسیها، از همه و همه چیز.
من به نوبه خودم سعی میکنم با دسترسیهایی که دارم و هرآنچه در خاطر دارم یک بار دیگر یاد فیروزبهرام و فیروزبهرامیها را زنده کنم.
هرگز در فیروز بهرام نبوده ام ولی با خواندن این نوشتار به همه کسانی که در آنجا دانش آموز بوده اند غبطه خوردم. خوب است که پرونده های دانش آموزان همگی اسکن و تبدیل به فایل الکترونیکی شوند تا بتوان ساده تر از آنها نگهداری کرد.
درود استاد پرخیده عزیز و بزرگوار
نوشته زیبای شما خاطرات گذشته را برایم زنده کرد
ممنون و سپاسگزارم
ارادتمند : محمود یونس آبادی
عکسها از آرشیو و سالنامههای فیروزبهرام است. زحمت اسکن و ویرایش و ارسال عکسها را آقای کامران فریدونی، معاون پرورشی مدرسه کشیدهاند.
آقای پرخیده گرامی در دوران ۴۵ سال زندگی که با شما داشتم شاهد این بودم که چه قدر به شغل شریف آموزگاری عشق داشتی و برایت ارزش داشت.
چه قدر آموختن برایت مهم بود و عاشق این بودی یاد بدهی و درست یاد بدهی. مرتب کتاب میخریدی و مطالعه میکردی و تا پاسی از شب جزوه مینوشتی. شاهد این بودم که چه قدر عاشق دانش آموزانت بودی و به آنها مهر داشتی. پیروز و پاینده باشی.
آقای پرخیده عزیز، تندرست و سلامت باشید. امید که با گردآوری بهترینها در فیروزبهرام، راه گذشتگان نیک نام که همچون آب و آینه بودند، همچنان روشن و پاینده و امرداد باشد. همت بلند
پسر عموی عزیز.
You have rekindled so many sweet memories.
با تشکر فراوان.
پسرعموی گرامی آقای بوذرجمهر پرخیده،
چقدر زیبا نوشته اید! خواندم و لذت بردم!
سپاس که خاطرات خود را مینویسید و اسم کسانی را که سالها با دل و جان در فیروزبهرام کار کرده اند را زنده نگه میدارید. گرچه من خودم انوشیروانی هستم، ولی چون دور تا دورم را فیروزبهرامی ها گرفته بودند، پدرم، سه برادرهایم، شما و بزرگمهر گرامی، من هم خاطرات بسیار از فیروزبهرام دارم! بچگی همیشه تابستانها همراه پدر به فیروزبهرام میرفتم و در حیاطش بازی میکردم. راستی من هم «نمره ها» خوانده ام تا پدرم بتوانند کارنامه ها را یک به یک بنویسند و مطمئن باشند که نمره ها همه درست وارد شده است.
درود بر همه آنهایی که در فیروزبهرام زحمت کشیدند، همچنین خودتان بوذرجمهر جان. همیشه تندرست و پیروز باشید.
درود، دختر عموی عزیزم
کاش عکسهای عمو تیرانداز را دوباره برایم میفرستادی تا من در خاطراتم از آنها استفاده کنم. واقعا با تمام وجودم میخواهم بنویسم و فریاد بزنم که عمو تیرانداز تا پای جان در فیروزبهرام زحمت کشید، و همه زحمت کشیدند تا الان فیروزبهرام هنوز پابرجاست و من مدیرش هستم و هنوز حرفی برای گفتن دارد.
بسیار زیبا بود لذت بردم و حسرت
پایدار و جاوید باشید و مهرتان پاینده
جناب آقای پرخیده گرامی. نوشته زیبا و ارزشمند شما سرشار از عشق و علاقه به یک مکان فرهنگی و علمی مهم در تهران و نیز عشق به همکاران، اساتید و دانش آموزان گرامی آن در درازای سال ها تحصیل، تدریس و آموزش و مدیریت در این دبیرستان نام آور است.
چه انسان های فرهیخته ای در آن آموزش می دادند یا آموزش دیده اند و چه انسان های نیک و دانایی از آن بیرون آمدند. در مقایسه با روزگار کنونی راستی که جای افسوس دارد و نیز امید.
بسیار به نیکی و زیبایی از آن محیط و آن فضا و انسان های آن یاد کرده اید.
دست شما بزرگوار سبز و تنتان سلامت باد
با درود: داریوش مهرشاهی