لوگو امرداد
نوشته به قلم بابک شهریاری

زندگی انسانی آه بود و افسوس

babak shahriariآه بود و افسوس. درد بود و درد بود و غم، حتما برای کسانی که هیچ‌کدام از اعضای این خانواده را نمی‌شناختند نیز این رویداد غم‌انگیز بود اما برای من که مادر خانواده را از سال‌های دور کودکی می‌شناختم بسی حزن‌انگیزتر می‌نمود.
پسر را در میان پدر و مادر خواباندیم، او جان شیرین بود که در کنار فرهاد آرام گرفت و آرام از دل ما ربود. شهاب ما همچون شهابی در آسمان درخشید و خاموش شد و حسرت آن روشنایی را در دیده‌ی ما تا ابد باقی گذاشت.
شهاب امانت را پیش از این نمی‌شناختم، ساعات حزن‌انگیز روز از پی هم سپری گشت و با گستردن پَر زاغ بر زمین بود که خط نور شهاب به مدد شبکه‌های اجتماعی بر من هویدا گشت، آن‌طور که در دانشگاه از وی یاد شده بود «استعدادی شگرف» کسب معدل 19.96 در مقطع کارشناسی ارشد آن‌هم در یکی از معتبرترین دانشگاه‌های کشور اگر بی‌نظیر نباشد قطعا کم‌نظیر است. چشم‌ها را بر هم گذاشتم و به‌خاطر آوردم جمع انبوهی از همکلاسی‌ها و دوستان شهاب به بدرقه‌اش آمده بودند حتما همه‌ی آنها از شهاب ما تاثیر پذیرفته و دوستش داشتند که اینچنین بی‌تاب بودند. در این میان یک پُست از طرف یکی از استادان شهاب به دستم رسید که اندوه من را صدچندان کرد. با خواندن این متن بود که در هم شکستم و این‌بار گریستم بر شهاب گریستم بر خودم گریستم بر فرزندم بر پدرم بر مادرم و بر سرزمینم گریستم.
استاد راستگویی شهاب را ستوده بود «که مثلا هر وقت شهاب می‌گفت 5 دقیقه دیگر می‌رسم من مطمین بودم که زیر 5 دقیقه می‌رسد» بر پدرم گریستم که هیچ‌گاه در زمان به هیچ‌کس بد عهدی نکرده بود.
در جای دیگر استاد چنین نوشت «وقتی می‌گفت ترافیک هست و دیرتر می‌رسم می‌دونستم که بهانه نیست» بر فرزندم گریستم که امید دارد به دانشگاه راه یابد، سرزمینی که دانشگاهیان آن به دروغ ترافیک را بهانه می‌کنند و این دروغگویی امری عادی است، بیچاره فرزند من.
استاد نوشته بود «بعضی وقت‌ها بهم می‌گفت تا 4 ساعت دیگه فلان فایل را می‌فرستم. ساعت ارسال ایمیل را چک می‌کردم می‌دیدم زیر 4 ساعت هست» بر مادرم گریستم که از بد عهدی دیگران تا چه حد صدمه خورده بود علی‌رغم اینکه همیشه تعهد خود را بجا می‌آورد.
استاد از رک و راست بودن در فضای معلم و شاگردی نوشته بود «هرجا که می‌توانستیم می‌گفتیم می‌شه و هر جا که نمی‌توانستیم می‌گفتیم نمی‌شه» بر سرزمینم گریستم که مجیزگویانی در آن پرورش یافته‌اند که چشم به دهان رییس خود دارند و اگر رییس بگوید «می‌شه» آنها هم بی‌توجه به تبعات هزینه‌های مادی و معنوی این کار نشد، اظهار می‌دارند که «می‌شه» و بیچاره مردم که باید تاوان کارهای نشدنی را بدهند.
اندوهی عمیق وجود مرا فراگرفت، ما را چه شده، در کدام سیاره به‌سر می‌‎بریم که رفتار بدیهی انسانی، فضیلتی ستودنی شمرده می‌شود مگر انسان‌ها نباید راست بگویند مگر انسان‌ها نباید رک باشند آیا تعداد راستگویان اینچنین قلیل است که شخصی در موقعیت شغلی استاد دانشگاه، آنها را کم ملاقات می‌کند و از دیدار یکی از آنها متعجب گشته؟ در بقیه جاها چه خبر است؟
شیرین عزیز، فرهاد گرامی گروسمان‌نشین باشید. شهاب عزیز، تو که نورت چشم‌ها را خیره کرده بود حتما جایگاهت خانه نور است. باشد تا ما خاک‌نشینان خاک رهت را توتیای چشمان‌مان کنیم و دنیا را روشن‌تر ببینیم امید که انسانی زندگی کنیم. ایدون باد.
بابک شهریاری تیر ماه 1402

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

3 پاسخ

  1. روح این سه درگذشته شاد باشد. از اتفاق جمعه ی هفته قبل در مراسم بانویی گرامی به مناسبت سی سال وی دعوت داشتم .پیش خودگفتم این عزیزان یعنی شیرین عزیز و نوشین عزیز و خانواده ی گرامی شان حضور ندارند. آن روز و یادبود به پایان رسید.تا زمان پرسه همگانی مجدد نام فامیلی دیگر را که دو ماه از درگذشت وی گذشته بود. دیدم و به همشیره ی گرامی و فامیل تسلیت آن تازه روان را دادم.جای تعجب است همه میدانستند ولی ذکری نشد. تا یکساعت بعد پیامکی به فامیل دادم و روح درگذشتگان را شاد باش گفتم. یکساعت بعد تلفنی شد که خاکسپاری دو عزیز است. تا تلفنی دیگر خاکسپاری سه عزیز را مطرح نمود. واقعا هنوز در شوک بودم که آیا این حادثه راست است یا خیر. اصلا حال مساعدی نداشتم. تا دوستانی که سرخاک رفته بودند این حادثه را تایید نمودند. همیشه شیرین عزیز با پدر و مادر و خواهرها در بچگی اولین جایی که بعداز شاهورهرام ایزد عید دیدنی میکردند بنا به اعتقاد پدرشان به منزل ما میامدند. چون مادربزرگم خاله ی پدر شیرین عزیز بود. چقدر خوشحال و خندان روزها و سالها برای همه طی شد تا به این روز وحشتناک رسیدیم. دیروز جمعه ۲ تیرماه پرسه ی شیرین عزیز و خانواده ی او بود. هنوز باورم نمیشود. بچه ها همگی با تحصیلات خوب و عالی چرا این چنین اتفاقی رخ داده است. یعنی یک خانواده ی پنج نفری اینچنین از هم پاشیده شده است؟!. خودم در پرسه هنوز شوکه بودم. اصلا نفهمیدم چه اتفاقی اینچنین سخت رخ داده است. ای کاش جوانانمان قدر و زحمات والدین خود را بدانند و متوجه باشند که هر لحظه ای که در پیش رو دارند هیچوقت نباید خشم حاصل چیزی یا کلامی باشد. محبت و مهربانی باید جلوی این همه خشم را بگیرد. ای کاش همه ی همکیشان قدر همدیگر را بهتر بدانیم و کار گشای مشکلات و نابسامانیهای همدیگر باشیم. باز هم به خانواده ی عزیز و نزدیکان و دوستان گرامی آرامش باد گفته و روح این درگذشتگان در سرای ابدی شاد و آرام باشد.🙏🌼

  2. روانشان شاد و بهشت برین جایگاهشان باد برای بازماندگان شکیبایی ارزومندم

  3. واقعا صد افسوس ولی وقتی آدم عزیزی را از دست می‌دهد نمیخواهد باور کند و بر هازمان ما چه اندوه ناک است از دست دادن چنین افرادی خدا به بازماندگانشان شکیبایی دهد و روح هر سه عزیز در مینو شاد باد ایدون باد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-02-15