بنام خدا، داور دادگر
بگویم ز شهنامه بار دگر
بگویم ز کاوس و ناموس او
که بازیچه شد دست آن زشتخو
به روی سیاووشِ خود خشم کرد
تهی در وجود خود از چشم کرد
سیاوش همان پهلوان بزرگ
بشد در پدر همچو آهوی و گرگ
پدر خشمگین شد بر این کار او
به فرزانه فرزند، آن نیکخو
بگفتش تو بر من خیانت کنی
تو در پاکنامی دیانت کنی ؟
سیاوش چنین گفت خود با پدر
که این تهمتی هست بر من نگر
پدر حاضرم من به آتشِ روم
چو خائن نیام مست و سرکش روم
بفرمود کاووس آتش کنند
به هر هفت دروازه پرتش کنند
اگر راستگو باشد او خوش رود
وگر خائن او هست، ناخوش رود
در آن روز آن پهلوانمرد گُرد
از آتش گذر کرد و پیمان ببرد
پدر شادمان گشت از پور خویش
به مردانه بودن و از زور بیش
بفرمود تا سور بر پا کنند
ز آتش پر از نور هرجا کنند
و آن روز سورش به اسپند بود
بر ایرانیان کار او پند بود
چو آن آخرین ( شنبه و چار ) شد
در آن روز از سور بسیار شد
بنامش به شد (سوری شنبه چار)
که برجا بماند به هر روز گار
شبش شادمانی بود هر کجا
که شادی بود امر خوب خدا
خدا شادمانی به ما داده است
که مادر به شادی همه زاده است
شبی شاد مان است و ایرانی است
به هر شهر ما آتشافشانی است
تو ای هموطن رو، ز آتش بپر
که آتش بود یادگار از پدر
بگو سرخی آتشش بر همه
و زردی بسوزاند هر همهمه
۱۴۰۰/۱۲/۲۵