سهشنبه پنجم تیر ماه خبر در گذشت روانشاد شاهرخ کشاورزی هنرمندی ارزنده و آموزگار و استادی مسلط و سختگیر راشنیدم.
یاد اون زمانی افتادم که حدود سیزده سال داشتم و در کلاس دوم متوسطه سیکل اول در دبیرستان کیخسرو شاهرخ کرمان مشغول به تحصیل بودم. از زمانی که دوران دبستان پایان یافته بود و به کلاس هفتم اومده بودیم دیگر دوران سرخوشی کودکی تمام شده و زندگی و تحصیل داشت به مرور از هر نظر جدیتر میشد، هم از نظر خانه و رفتار والدین و محول کردن کارهای سنگینتر خانه و هم از نظر حجم زیاد دروس و سختگیری روانشاد کشور خانم مزدیسنی، مدیر دبیرستان که براعمال و رفتار و لباس پوشیدن و طرز آرایش مو با دقت سختگیری و تذکر میدادند.
خلاصه از هر طرف هر لحظه در چهارچوب و زیر نظر بودیم و مرتب بهمون هشدار داده میشد که خانمانه رفتار کنیم و دیگر بزرگ شدهایم. حال اینها همه بماند سختگیر بودن بعضی از دبیران هم مزید برعلت شده بود. ما که در دوران دبستان تنها با یکی دو معلم هرسال مواجه بودیم در دبیرستان برای هر درسی آموزگار جداگانه ودر ضمن تعداد دروس هم زیاد شده بود. برایمان وفق دادن خودمان با اخلاق و روش تدریس هر معلمی هم مساله شده بود.
سال اول را هم به هر طریقی بود گذرانده و سال دوم دبیرستان در شروع سال تحصیلی وقتی متوجه شدیم که آقای شاهرخ کشاورزی دبیر زیست (علوم اون زمان) ما هستند آه از نهادمان در آمد چون شنیده بودیم ایشان با وجودی که بسیار جوان بودند و خوب تدریس میکردند بسیار سختگیر هستند و همیشه با قیافهای جدی و بدون هیچ لبخند و نگاه مهربانانه ای ایشون رو دیده بودیم.
خلاصه دروس وکلاسها شروع شد. بجز دونفر از دبیران بقیه بسیار جدی بودند اما هیچکدوم به پای سختگیری و جدی بودن شاهرخ کشاورزی نمیرسیدند. ایشان در رادیو کرمان هم مدیر قسمتی بودند و مطلب برای رادیو مینوشتند. در یک تابستان که برای ضبط و شرکت در مسابقه رادیویی به استودیو رادیو کرمان رفته بودم با دیدن ایشان در اتاق فرمان همه چیز یادم رفت و نتونستم جواب حتا یک سوال را هم بدهم.
بهطوری که حقیقتا از ایشان میترسیدیم و در زمان کلاسشان سکوتی سنگین برقرار بود و دلها میلرزید. در چنین جوی درس زیستمون رسیده بود به خزندگان و تا اینکه نزدیکیهای پایان درس ایشون فرمودند که احیانا اگر با گزیدگی مار مواجه شدید بالاتر از محل گزیدگی را که خون بطرف قلب میرود را با طنابی محکم به بندید تا خون مسموم دیرتر به قلب برسد و………..
نمیدونم حس طنز بنده در اون فضا چگونه گل کرد و دستم را بالا بردم تا اجازه سوال کردن بگیرم وقتی ایشون اجازه دادند پرسیدم آقا اگر یکی سرش رو مار بزند گردنش را با طناب محکم ببندیم؟
که یک دفعه کلاس از خنده به اصطلاح رفت روی هوا و ایشون هم برای اولین دفعه خندیدند. پس از لحطاتی چند بخود مسلط شدند و دوباره اداره کلاس را بر عهده گرفتند. به من پاسخ دادند . جوابی قانع کننده.
اما چندین سال پیش. که این خاطره را برایشان تعریف و یادآوری کردم. خیلی حس خوبی از پاسخی که بمن داده بودند نداشتند برای همین اینجا جوابشان را ننوشتم.
گذشته از همه اینها زمانی که کتابخانه یگانگی بودم در مورد هنر موسیقی در بین زرتشتیان معاصر مطلب میخواستیم و بنا به درخواست این شاگرد قدیمیشان ایشان یک مطلب بسیار عالی با بسیاری از مدارک برایمان آوردند که دانشجویان هنر بسیاری ازش بهره گرفتند. همینطور در مورد موسیقی زرتشتیان در مجله چیستا مقالهایی دارند. یادشان گرامی و نامشان بهعنوان هنرمند برجسته موسیقی معاصر زرتشتیان و آموزگاری نمونه ماندگار.
روانشان شاد. جایگاهشان سرای نور و سرور باد.
نوشین فرامرزيان – دهم تیرماه 1403
نوشته نوشین فرامرزیان
به یاد شاهرخ کشاورزی
- نوشین فرامرزیان
- 1403-04-10
- 22:54
به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter
تازهترین ها
یک پاسخ
نوشتار بسیار زیبایی بود.