امروز چهارشنبه دوم آبانماه 1403 هست. از چندماه قبل منتظر این روز بودم تا اینکه چند روز قبل این مژده را به ما دادند که امروز میتوانیم با دعوت مهربانو بهشید برخوردار از مجلس بازدید کنیم.
از دیشب با خودم قرار گذاشتم که سحرخیز باشم و بامداد زودتر از همه بیدار شوم تا با آرامشخاطر برای این روز به یادماندنی آماده شوم.
ولی صبح با صدای خواهر بزرگترم ستاره، از خواب پریدم، انگار ذوق و هیجان او هم دست کمی از من نداشت و در تکاپوی انتخاب مکنا و شوال زیباتر برای خودش بود.
من هم سریع دل از رختخواب کندم تا از قافله دور نمانم و سرم بی کلاه نماند.
دیدم چیزهایی که او انتخاب کرده مناسب قد من نیست و نیازی به مشاجره احساس نکردم و به سراغ کارهای روتین روزانه رفتم.
بعد از صرف صبحانه، لباسهای سنتی که قرار بود بپوشم را انتخاب کردم و پوشیدم.
پدر، مادر و برادرم هم برای دعوت من و خواهرم به این بازدید، شادمان بودند و من از رفتار و مخصوصاً از برق چشمانشان این رضایت را میدیدم.
مادرم میگفت: “با مترو بروید” و پدرم میگفت: “نه! دخترانم با لباس سنتی در مترو اذیت میشوند و ممکن است در آن ازدحام مکنا از سرشان دربیاید و…..” بالاخره پدر پیروز این معرکه شد و طرح ترافیک را مادرم خرید و راهی شدیم.
قرارمان ساعت 8 و نیم بامداد روبهروی مجلس و درِ بیمارستان معیری بود.
ما ساعت هشت و ربع به آنجا رسیدیم و تعدادی از شرکتکنندگان را دیدیم که از شهرهای دیگر مانند: “یزد، کرمان و… آمده بودند.
خلاصه زمان بازدید از مجلس فرا رسید و به سمت آنجا حرکت کردیم.
قبل از ورود موبایل و ساعتهای هوشمند را به مسوولان مربوطه تحویل دادیم و وارد گیت ورودی مجلس شدیم.
در حین بازرسی بدنی آن مامور خانم از من پرسید: “این لباسی که پوشیدهای، لباس محلی کدام استان است، که این قدر زیباست؟”
من با غرور و اغتخار گفتم: “این لباس سنتی مخصوص زرتشتیان است.”
او تبسمی کرد و گفت: “بسیار زیباست.”
بالاخره مجوز ورودم به مجلس صادر شد و وارد مجلس شدم.
حس زیبا و عجیبی داشتم، مثل هیجان همراه با رضایت از پیروزی در یک مسابقه!
بعد از آنجا وارد ساختمانی شدیم و از ما با کیک و آبمیوه پذیرایی شد و خانم دکتر بهشید برخوردار در مورد رعایت بعضی از نکات، توضیحاتی دادند و سپس به همراه ایشان وارد مجلس شدیم.
در آنجا نمایندگان زیادی را دیدم که در حال بررسی مشکلات اقشار مردم مانند کشاورزان و… و خواستار رسیدگی و رفع آن مسایل و تصویب قوانین مربوطه بودند.
بعد از گذشت حدود 2 ساعت برای صرف ناهار به سالن پذیرایی رفتیم و خورشت فسنجان وپلوی خوشمزهای خوردیم.
سپس از کتابخانهی مجلس بازدید کردیم و به توضیحات جذابی دربارهی کتابها و نمایندگان گذشتهی مجلس مانند ارباب کیخسرو شاهرخ و… گوش فرا دادیم.
بعد از دیدن کتابخانه و در مسیربازدید از موزه با مجسمهی روانشاد ارباب کیخسرو شاهرخ عکس گرفتیم.
در موزهی مجلس وارد اتاقی شدیم و فیلمی در مورد نمایندگان قدیمی مجلس و اتفاقاتی که در گذشته افتاده بود دیدیم و آقایی در مورد صحنههای فیلم، توضیحات لازم را میدادند.
سپس وارد صحن مجلس قدیمی که مملو از صندلیهای چوبی بود شدیم، روی صندلیها نشستیم و به توضیحات فردی که در مورد نمایندگان قدیم و جایگاه آنان در مجلس و… میدادند گوش دادیم و بعد از اشیا قدیمی موزه و تابلوهای نمایندگان گذشته و تجار آن زمان و پیشکشهای کشورهای دیگر به ایران و مجسمههای موجود بازدید کردیم.
سپس من، خواهرم و آرنیکا که لباس سنتی پوشیده بودیم با مهربانو بهشید برخوردار عکس گرفتیم.
بعد از آن با یکدیگر خداحافظی کردیم و بدین ترتیب این روز خاطرهساز برای من رقم خورد.
من قبل از این روز هم نمایندگان زن را در مجلس دیده بودم ولی فکر نمیکردم که بانوان غیرمسلمان هم بتوانند نمایندهی مجلس بشوند.
وقتی مهربانو دکتر بهشید را در مجلس میدیدم احساس غرور میکردم و با خود عهد بستم که من هم فرد مفیدی برای جامعهی خودمان و ایران عزیزمان در آینده بشوم.
با سپاس از بانو بهشید برخوردار و تیم هماهنگکنندهی این بازدید
میترا سیستانی – پایه پنجم دبستان