لوگو امرداد

خاطرات شاهرخ کشاورزی؛ دبیر بازنشسته آموزش‌وپرورش تهران (۱۱)

شاهرخ کشاورزی 1بخش‌های (1) تا (10) از خاطراتِ زنده‌یاد شاهرخ کشاورزی را با هم خواندیم؛ از دوران کودکی تا شرکت در جشن بازنشستگی فرهنگیان زرتشتی. از دیپلم‌گرفتن از دبیرستان البرز تا دانشجویی در دوره شبانه دانشسرای‌عالی و نوازندگی و رهبری ارکستر. خاطراتِ آقای کشاورزی ما را با زندگی مردم از هشتاد سال پیش تا کنون، تاریخچه‌ آموزشگاه‌های زرتشتی کرمان و تهران و چگونگی اجرای برنامه‌های موسیقی در آن روزگاران آشنا می‌کند.
در زیر بخش ۱۱ و پایانی این خاطرات را می‌خوانید.
امیدوارم به‌زودی خاطرات دوست گرامی‌ام زنده‌یاد شاهرخ کشاورزی را به‌صورت کتاب منتشر کنم.
تایپ و بازخوانی این خاطرات را مدیون همسر عزیزم نخستین فرهادی هستم که اگر یاریِ او نبود این کار به سرانجام نمی‌رسید.
هم‌چنین از خانم برومندی به خاطر همراهی‌شان سپاس‌گزاری می‌کنم.
از خانواده محترم شاهرخ کشاورزی، به‌ویژه همسر، فرزندان و برادران ایشان، دلگیرم. زیرا هرچه برای کامل کردن این خاطرات، به‌ویژه در زمینه عکس‌ها و سندهای قدیمی تماس گرفتم و خواهش کردم، هیچ پاسخی دریافت نکردم. امیدوارم خانواده ایشان برای چاپ کتاب خاطرات شاهرخ کشاورزی در زمینه عکس و مدارک باقی‌مانده از ایشان یاری‌ام کنند.

یادداشت‌های پراکنده

هنرمندان جامعه زرتشتی
در تابستان ۱۳۸۸ خورشیدی، جوانی تلفنی با من تماس گرفت و خواستار دیدار و دادن آگاهی پیرامون هنرمندان جامعه زرتشتی ایران از گذشته تا به امروز شد. پرسیدم شما کی هستید و چه کسی مرا برای این کار معرفی کرده است؟ پاسخ داد من فلان کس هستم، جوانی از اهل نیشابور که سال‌هاست در دانشگاه ونیز ایتالیا، دانشکده هنر برای گرفتن مدرک دکترای هنر تحصیل می‌کنم. اکنون برای تحقیق و آماده‌سازی تز دکترای خود که استاد راهنمایم پیشنهاد داده به ایران آمده‌ام. عنوان تز دکترای من «هنرمندان جامعه زرتشتی ایران و آثار آن‌ها از پایان دوره قاجار تا به امروز» است. به انجمن زرتشتیان تهران مراجعه کردم، مرا به کتابخانه اردشیر یگانگی معرفی کردند تا از منابع موجود در آن‌جا استفاده کنم. در این کتابخانه عضو شدم و مشغول خواندن کتاب‌ها و کپی‌برداری از بعضی صفحات هستم. مسئول کتابخانه، خانم فرامرزیان که از دانش‌آموزان شما در دبیرستان کیخسرو شاهرخ کرمان بوده، تلفنِ شما را به من داد. گفتند که علاوه بر تدریس زیست‌شناسی، سال‌ها در رشته موسیقی و رهبری ارکستر‌ها شرکت داشته‌اید و می‌توانید در مواردی که دنبالش می‌گردم، مرا یاری دهید. با ایشان در همان کتابخانه یگانگی قرار ملاقات گذاشتم و روز بعد با هم دیدار کردیم. می‌گفت ببینید در دنیا چگونه به ایران باستان و فرهنگ و هنر آن‌ها اهمیت می‌دهند که استاد راهنمای من یعنی یک ایتالیایی مُسن و تحصیل‌کرده دکترای هنر با این همه دانش و تجربه خود، چنین عنوانی را برای تز دکترای هنر پیشنهاد داده است! گفتم بسیار باعث افتخار ما است و تا آن‌جا که بدانم و بتوانم به شما در این مورد یاری خواهم کرد.
اول هنرهای مورد نظر را که می‌توانستیم اطلاعاتی پیرامون آن‌ها و هنرمندان‌شان داشته باشیم مشخص شد، سپس فتوکپی از چند نوشتار چاپ شده خود را مانند «موسیقی؛ هنری اهورایی» و «سکوت سرشار از ناگفته‌هاست» و تمام برنامه‌های هنری و موسیقی که از دوران دبیرستان تا آن روز داشتم با عکس‌های مربوطه به او دادم. سپس نام تمام هنرمندان موسیقی زرتشتیان را از گذشته دور تا امروز که می‌دانستم همراه فتوکپی نوشتارهای «موسیقی در بین زرتشتیان» و «موسیقی در بین زرتشتیان کرمان»؛ نوشته خودم را به ایشان سپردم تا در مورد رشته موسیقی برای کامل کردن تز دکترای خود از آن‌ها استفاده کند. در ضمن نام موسیقی‌دانان زرتشتی جوان را که فعالیت داشتند؛ مانند دکتر تورج خدابخشی؛ مدرس پیانو و کیبورد در سازمان جوانان زرتشتی، اردشیر ایرانخواه نوازنده کیبورد در ارکسترهای صدا و سیمای ایران و رهبر ارکستر پاپ طوفان، گیتا تهمتن لیسانس موسیقی و چند نفر دیگر را به او دادم تا از آن‌ها هم دانستنی‌هایی برای کارش بگیرد. از فرامرز کامیاب‌پور رهبر گروه سازهای کوبه‌ای اهورا در کرمان هم یاد کردم. در پایان سی‌دی تمام آهنگ‌هایم که در آن‌ها ضبط شده را به ایشان دادم.
برای رشته تیاتر و سینما هم بازیگران زرتشتی مشهوری که می‌شناختم معرفی کردم؛ مانند اسفندیار ماوندادی معلم و دبیر ورزش مدارس تهران، مربی و عضو فدراسیون شنا، کارشناس تربیت بدنی دانشگاه تهران و فارغ‌التحصیل دوره تئاتر دانشکده هنرهای دراماتیک ایران. او در نمایشنامه «کرگدن‌ها» به کارگردانی حمید سمندریان در سالن فردوسی دانشگاه تهران که با شرکت عزت‌الله انتظامی، پرویز صیاد، ایرن و هنرمندان دیگر اجرا شد، رول کافه‌چی را بر عهده داشت. در سریال «هزاردستان»، به کارگردانی علی حاتمی نقش می‌فروش را داشت که با حضور محمدعلی کشاورز (شعبان استخوانی) بازی می‌کرد و فیلم سینمایی «کفش‌های مادربزرگ» که با مهین شهابی هم‌بازی بود و هم‌چنین نمایشنامه‌ها و فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی دیگر.
هنرمند دیگر تیاتر و سینمای زرتشتی که معرفی کردم؛ فردوس کاویانی بود که در فیلم «اجاره‌نشین‌ها»، به کارگردانی داریوش مهرجویی و سریال‌های مختلف تلویزیونی مانند؛ «همسران»، «آژانس دوستی» و «همسایه‌ها» بازی کرده است. هم‌چنین ایرج آبانی هنرمند جوان تئاتر که نمایشنامه‌های مشهوری را با دیگر هنرمندان دختر و پسر زرتشتی در سازمان جوانان زرتشتی تهران کارگردانی و بازی کرده و هنرمندی‌های او هرگز فراموش نخواهد شد. از این محقق هنری خواستم تا با این هنرمندان تماس بگیرد و اطلاعات بیشتر در مورد این رشته‌ها را از گذشته تابه‌حال جویا شود.
برای رشته هنر معماری این افراد را معرفی کردم تا از آن‌ها نیز اطلاعات گذشته پیرامون این هنر در بین زرتشتیان ایران را جمع آوری کند: مهندس منوچهر ایران‌پور، مهندس تموچین شاهرخ، مهندس جمشید فروغی، مهندس بهمرد خسروی و مهندس داریوش اورنگی و …
درباره هنر نقاشی پریچهر رشیدی که نقاش بزرگ و هنرمندانه ایشان از اشوزرتشت سال‌هاست بر دیوار تالار ایرج تهران قرار دارد و کوروش وفاداری هنرمند جوانی که چند سال در خانه هنرمندان زرتشتی حضور فعال داشت و تابلوهای هنرمندانه ایشان در ایران، در کشورهای همسایه و دیگر کشورهای اروپا خریدار فراوانی داشته است، معرفی کردم تا با آنها تماس بگیرد.
درباره هنر عکاسی قدیمی‌ترین عکاس حرفه‌ای کرمان را معرفی کردم. او به «سهرابی عکاس» مشهور بود و با دوربین عکاسی جعبه‌ای و قدیمی و سه پایه‌هایی که داشت با قرار قبلی به خانه‌های زرتشتیان کرمان می‌رفت و از آنها و خانواده‌های آنها عکس‌‌های بسیار جالب و تاریخی می‌گرفت. جالب‌ترین کار استاد سهرابی عکاس این بود که بعد از گرفتن عکس‌ها هنگامی که تصویرها را در اتاق تاریک لابراتوار عکاسخانه با داروهای عکاسی بر روی شیشه به جای فیلم چاپ می‌کرد، نام سهرابی و تاریخ گرفتن آن عکس را در پایین عکس‌ها می‌نوشت که خود می‌تواند یک سند معتبر تاریخی برای صاحبان عکس‌ها به حساب آید.
قدیمی‌ترین عکسی که از سهراب عکاس نزد من نگه‌داری می‌شود؛ تاریخ ۱۳۱۷/۲/۴ کرمان را دارد که یک کپی از آن را با چند عکس قدیمی خانوادگی در اختیار این جوان محقق گذاشتم. در این عکس ۲۷ نفر بزرگ و کوچک با هنرمندی تمام در سه ردیف قرار گرفتند. یک ردیف ایستاده در عقب، یک ردیف نشسته در وسط و یک ردیف نشسته بر روی زمین در جلو. بزرگترهای خانواده در ردیف وسط روی صندلی و جوانان ردیف ایستاده در عقب و بچه‌ها نشسته در جلو قرار دارند و یک بچه کوچک هم در بغل پدر من است. در این عکس پدربزرگ و مادربزرگ پدری من همراه با فرزندان پسر و دخترشان همراه با دامادها و عروس‌ها و بچه‌های آن‌ها دیده می‌شوند. پدر من در این عکس ۲۹ ساله است. این عکاس در کرمان عکس تمام دانش‌آموزان مدارس کرمان را برای کارنامه‌شان و عکس سربازها را برای کارت سربازی و پرونده‌شان می‌گرفت. جالب است که به هنگام خروج رضاخان از ایران که به کرمان آمده بود تا به بندرعباس رفته و سپس با کشتی به جزیره موریس برود استاد سهرابی عکاس را احضار می‌کنند تا عکسی به یادگار در کرمان از آن‌ها بگیرد. همه ساله، نزدیک به پایان سال تحصیلی در دبیرستان ایرانشهر نیز میرزا برزو آمیغی با دبیران و معلمین مدرسه و دانش‌آموزان سال آخر دبیرستان – کلاس نهم – عکس یادگاری می‌گرفت و همین روش در دبستان دخترانه شهریاری و دبیرستان دخترانه کیخسرو شاهرخ و حتی کودکستان اردشیر همتی هم صورت می‌گرفت. اکنون این عکس‌های تاریخ‌دار در آرشیو انجمن زرتشتیان کرمان وجود دارد. سهرابی عکاس ضمن کار عکاسی در مغازه‌اش که اواسط خیابان شاهپور قدیم بود، عینک‌فروشی هم می‌کرد.
در مورد دیگر هنرهای بین زرتشتیان ایران مانند پته‌دوزی در کرمان و تکه‌دوزی لباس‌هایی که با دوختن تکه‌های پارچه‌های نو به یکدیگر تهیه می‌شود و انواع شیرینی‌پزی و خوراک‌پزی سنتی هم ایشان را راهنمایی کردم تا به یزد و کرمان مسافرت کند و با هم‌یاری انجمن‌های زرتشتیان آن‌جا دانستنی‌های مورد نظرش را بپرسد و تحقیق کند. پس از گذشت مدتی این دانشجوی رشته دکترای هنر در دانشکده هنر ونیز ایتالیا تلفنی سپاس‌گزاری کرد و خداحافظی کرد و رفت و تا اکنون دیگر خبری از او ندارم.

دکتر خدارحم کیانی
یکی از دوستان بسیار صمیمی من که از کلاس هشتم دبیرستان ایرانشهر کرمان با یکدیگر هم‌کلاسی شدیم، دکتر خدارحم کیانی است و دوستی ما تا امسال (۱۳۹۳ خورشیدی)، هم‌چنان و در هر حال و به خوبی ادامه داشته است. درست ۶۰ سال از دوران این دوستی صمیمانه می‌گذرد و هم‌چنان پایدار و پابرجاست. او دوستی مهربان، باسواد و با گذشت و کوچکترین فرزند خانواده‌شان بود. در کرمان همسایه بودیم و بیشتر عصرها بعد از کلاس دبیرستان با هم بودیم و درس می‌خواندیم و مسئله‌های ریاضی و فیزیک و شیمی را به کمک یکدیگر حل می‌کردیم. بیشتر من در سال‌های ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۷ به خانه آن‌ها می‌رفتم، زیرا برادر بزرگ‌شان به آلمان رفته بود و دیگر خواهران بزرگتر او ازدواج کرده بودند و تنها او به اتفاق یک خواهر و مادر پیرشان در خانه‌ای بزرگ زندگی می‌کردند. او دارای یک اتاق اختصاصی برای مطالعه دروس و خوابیدن خود داشت. مادر و خواهرش از این‌که من به خانه‌شان می‌روم و او را از تنهایی درمی‌آورم خوشحال می‌شدند و استقبال می‌کردند. خوشبختانه راه خانه‌مان کوتاه بود و شب‌های تاریک و کوچه‌های خاکی و پُر از سنگ و سگ‌های ولگرد چندان آزاردهنده نبودند. پدر و مادرم چون این خانواده زرتشتی را سال‌ها می‌شناختند و همسایه بودند، مانع رفتن من به خانه آن‌ها نمی‌شدند.
در آن سال‌ها دانش‌آموزان دبیرستان ایرانشهر به دستور مدیر مدرسه، میرزابرزو آمیغی می‌بایستی تا پایان کلاس نهم موی سر خود را ماشین کنند، به همین دلیل ما دو نفر با هم به اصلاحی می‌رفتیم و همیشه حرفی برای گفتن داشتیم. او از سال ۱۳۳۳ مثل من نزد استاد مهدی صدیق به آموختن ویولن پرداخت و یکی از اعضای گروه موسیقی کانون هنر در دبیرستان ایرانشهر کرمان بود. در تمام برنامه‌های موسیقی این گروه به همراه من شرکت داشت. به‌ویژه در برنامه دیدار جشن نوروز سال ۱۳۳۵ که این ارکستر بیشترین نقش را در شاد ساختن نوروزی حاضرین در سالن بزرگ دبیرستان ایرانشهر داشت. هیچگاه آن روز را فراموش نخواهیم کرد. این دوست گرامی بی‌نهایت به مطالعه مجله و کتاب علاقه داشت و هر چه را که می‌خواند به من هم می‌داد و علاقه به کتاب‌خوانی را او در من به وجود آورد. هر هفته مجله امید ایران را می‌داد و مجله اطلاعات هفتگی را می‌گرفت تا بخواند. برای اولین بار در سال ۱۳۳۶، او دو کتاب داستانی طنز را به من داد که خواندم و بسیار لذت بردم. یکی کتاب طنز «اسمال در نیویورک» که داستان جالب و دارای حوادث خنده‌داری بود؛ یک فرد جاهل به نام اسمال با کلاه مخملی و سبیل بزرگ و کت روی شانه به طور اتفاقی وارد یک کشتی می‌شود و بی‌خبر به طرف نیویورک می‌رود و در آن‌جا اتفاقات خنده‌داری روی می‌دهد. کتاب دیگر داستان طنزی بود به نام «ژیگولو»؛ سرگذشت جوانی آس‌وپاس، با موی بریانتین‌زده و بلند کُرنِلی (بریانتین کلمه‌ای فرانسوی به معنای روغن معطر موی سر و ریش و سبیل و کُرنِلی نوعی مدل مو است)، کت‌‌وشلوار شیک اما بدون جیب و یا جیب‌ها سوراخ، بدون آستر، کراوات با گره بزرگ، پیراهن سفید یقه آرو، اما پشت آن پاره و بدون آستین، جوراب‌های سوراخ‌شده و یک جفت کفش براق واکس‌زده، اما کف آن پاره و سوراخ که عاشق دختری هم می‌شود. این ژیگولو می‌گفت ماشین دایی جانم بنز است، اما دایی‌اش یک سه‌چرخه حمل زباله داشت. جالب‌تر کاریکاتورهای این دو داستان بود. هر دو این داستان‌ها نوشته جمشید وحیدی بودند و در مجله هفتگی سپیدوسیاه به صورت پاورقی چاپ می‌شد و کاریکاتورهای طنزآمیز آن را نقاشی به نام تجارتچی می‌کشید که زیر کاریکاتورها را «تجارتچی؟!» امضا می‌کرد.
دکتر خدارحم کیانی به آلمان رفت و پزشک زنان و زایمان شد. ازدواج کرد. یک دختر دارد و در ۱۵ مهرماه ۱۳۳۷، قبل از رفتن به آلمان با هم عکس گرفتیم.

 یکی از دانش‌آموزان موفقم
چند سال پیش به دختری در خانه‌شان زیست‌شناسی کنکوری برای قبولی در رشته پزشکی تدریس می‌کردم. او بسیار دقیق و باهوش و پرکار بود. هر وقت به در آپارتمان آن‌ها نزدیک می‌شدم صدای نواختن پیانوی او شنیده می‌شد، به خوبی می‌نواخت و این نشان می‌داد که هیچگاه سرگرم بودن به موسیقی در فواصل استراحت نمی‌تواند مانع فراگرفتن درس‌ها شود. با موفق شدن او در کنکور پزشکی همان سال، دانش‌آموزان دیگر دبیرستانی که ایشان در آن تحصیل می‌کرد و یک دانش‌آموز ممتاز و موفق شناخته می‌شد، می‌خواستند که با آن‌ها نیز تدریس خصوصی زیست‌شناسی داشته باشم که بعضی از آن‌ها را پذیرفتم. یکی از آن‌ها پدرش در خیابان کریم خان زند طلا فروشی داشت. روزی در خانه‌شان به دیدار من آمد و گفت من به جز این دختر یک پسر هم دارم که باید از مهر امسال به کلاس دوم رشته ریاضی دبیرستان برود. من تحقیقات لازم خود را کرده‌ام و مایلم در دبیرستان فیروزبهرام ثبت‌نام کند و تا گرفتن دیپلم ریاضی و شرکت در کنکور دانشگاه‌ها در آن‌جا تحصیل کند. گفتم متاسفانه امکان ندارد. با تعجب پرسید چرا؟ گفتم زیرا این دبیرستان چند سالی است به عنوان دبیرستان پسرانه ویژه اقلیت‌های دینی انتخاب شده است. گفت خواهش می‌کنم شما واسطه شوید و با مدیر دبیرستان گفتگو کنید. شاید بشود با شرایطی پسر مرا ثبت نام کنند. اگر چنین شود من حاضرم تمام مخارج یک ساله دبیرستان را که شما هم زیر آن را امضا کنید، بی‌چون‌وچرا بپردازم و این کار را تا گرفتن دیپلم ریاضی از آن دبیرستان ادامه دهم، بدون هیچ توقع و چشم‌داشتی. گفتم اجازه بدهید با مدیر صحبت کنم و نتیجه را جلسه بعد اطلاع دهم. موضوع را با مدیر آن سال دبیرستان در میان گذاشتم. بسیار از این استقبال خانوادگی تعجب کرده و خوشحال شده بود. همان روز به اداره آموزش و پرورش منطقه ۱۲ رفته، رئیس اداره را در جریان گذاشت تا شاید راهی پیدا شود و آن دانش‌آموز را بتواند ثبت نام کند. اما به علت این‌که این موضوع یک تصمیم قانونی‌ست و اجرایش امکان پذیر نیست با آن موافقت نشد. وقتی که جریان را به پدر دانش‌آموز خبر دادم خیلی تاسف خورد، اما چاره‌ای نبود. به‌ناچار پسرش را به دبیرستان دیگری برد و ثبت‌نام کرد و دخترش هم در کنکور موفق شد.

دانش‌آموزی که مدیریتش کردم
روزی از آموزشگاه مهربان در غرب تهران که در آن‌جا تدریس کنکوری زیست‌شناسی و کلاس‌های تقویت زیست و زمین‌شناسی برای دانش‌آموزان سال آخر دبیرستان داشتم، تلفن شد و مدیر آن‌جا که در دبیرستان استاد مطهری منطقه ۲ با او همکار بودم، اطلاع داد خانواده‌ای به ایشان مراجعه کرده، چون دخترشان کلاس سوم ریاضی را خوانده و می‌خواهد برای تغییر رشته از ریاضی به تجربی زیست‌شناسی و زمین‌شناسی سوم تجربی را در تعطیلات تابستان بگذراند و یکم شهریور امتحان بدهد. شما را برای تدریس خصوصی این دو درس به ایشان معرفی کردم. با سپاس از ایشان قبول کردم و بلافاصله برنامه تدریس را با ایشان گذاشتم. دانش‌آموزی دانا و باهوش بود و خیلی زود با این دو درس که در رشته ریاضی نبود، آشنا شد و تمام جزئیات را فرا گرفت و در امتحان شهریور هر دو درس را با نمره ۲۰ گذراند و در کلاس چهارم تجربی دبیرستانش ثبت‌نام کرد. از آن به بعد با پیگیری و دقت فراوان زیست‌شناسی را از کلاس اول تا پایان کلاس چهارم، با روش کنکوری و زدن تست‌های مختلف تدریس خصوصی کردم و به قبول او در کنکور پزشکی اطمینان داشتم. نزدیکی کنکور ناگهان تغییر حالتی در او دیدم که برایم قابل قبول نبود چون که با آن همه دانستنی‌هایی که داشت و درس‌های دیگر را هم با دبیران موفق کار می‌کرد، دچار توهم و ترس از قبول نشدن در کنکور پزشکی پیدا کرده بود و چون از پدر و مادرش می‌ترسید به شدت از من می‌خواست تا با خانواده‌اش تماس گرفته و بگویم که ایشان امسال شانس قبولی در کنکور پزشکی را ندارد. بسیار شگفت زده شده بودم این دیگر چه حالتی‌ست؟! اشک می‌ریخت و خواهش می‌کرد من واسطه بشوم و نگذارم آبرویش امسال برود، چون می‌خواهد از کنکور امسال کنار برود و شرکت نکند. هر کار کردم قبول نکرد از تصمیمش بگذرد. اما من قبول نداشتم. دانستنی‌های پرارزش و دقت او را می‌دانستم که داشت نتیجه آن از بین می‌رفت. تصمیم گرفتم بدون اطلاع این دانش‌آموز با پدر و مادرش تماس گرفته و آن‌ها را در جریان بگذارم. بسیار ناراحت و عصبانی شدند، اما خواهش کردم تحمل کنند و به دخترشان بگویند ما در این مورد هیچ تصمیمی نمی‌توانیم بگیریم و فقط باید با دبیر زیست‌شناسی خود در این مورد تصمیم گرفته و اقدام کنید که من هم هرگز نظر او را نخواهم پذیرفت و به‌ناچار در کنکور پزشکی شرکت خواهد کرد تا ببینیم چه می‌شود. وقتی که فهمید خانواده هم گرفتن چنین تصمیمی را به من واگذار کرده‌اند، چاره‌ای جز تسلیم نداشت. کار کردن من با او در دوره‌کردن تمام تست‌های کنکوری که در مدت یک سال کار کرده بودیم، چند روز پایانی به کنکور هر روز به شدت پیگیری و اجرا شد. درضمن به او آرامش و احتمال حتمی قبول شدنش را در کنکور تلقین می‌کردم و از نتایج کارم راضی بودم. به او گفتم شما با گرفتن نتیجه مثبت در این کنکور پزشکی تمام زحمات مرا جبران خواهید کرد. خلاصه با امیدواری تقریبی به جلسه کنکور رفت و من و خانواده‌اش را در التهاب نتیجه کارش گذاشت. خوشبختانه موفق و وارد دانشکده پزشکی دانشگاه شد و با پدر مادرش و یک دسته گل بسیار زیبا و یک کیک بزرگ به دیدنم آمدند و خوشحالی فراوان آن‌ها خستگی را از تنم بیرون کرد. بلافاصله برادرش را که او هم در رشته ریاضی کلاس دوم دبیرستان بود، به من سپردند که می‌خواست به رشته دندانپزشکی برود و قبول شد و بعد هم فرزند سوم‌شان را فرستادند و او هم داروساز شد. یک روز هم خانم دکتر با پسری از هم‌دانشکده‌شان که نامزد شده بودند، با دسته گلی به دیدنم آمدند، تبریک گفتم و از این پایان خوش لذت بردم.

«عیدی مصباح»
زمانی که در کلاس اول و دوم دبیرستان ایرانشهر کرمان دانش‌آموز بودم، یک معلم درس عربی داشتیم به نام آقای مصباح که بسیار دقیق و سختگیر بود. بالاترین نمره پرسش‌های کلاسی‌اش را نُه‌ونیم یا ده می‌داد. همه جملات درس را به عربی می‌خواست؛ با ترجمه فارسی آن‌ها. حتی انواع فعل و فاعل شدن و جمع مکسر هر کدام را می‌خواست. بهترین شاگردان این کلاس در امتحان ثلث که هم کتبی و هم شفاهی برگزار می‌کرد، به زحمت نمره دوازده می‌گرفتند.
اما برای ما دانش‌آموزان نکته جالب ایشان این بود که عاشق فصل بهار به ویژه نوروز باستانی بود، به طوری که هر سال چند روز به نوروز مانده شعری را که برای آغاز سال نو سروده بود سر کلاس با عشق فراوان می‌خواند و تفسیر می‌کرد و آن را روی کاغذهای رنگی قرمز و زرد و آبی به خرج خود چاپ می‌کرد و از پنج روز به نوروز مانده در ابتدای بازار سرپوشیده کرمان (راسته بازار) صبح تا ظهر می‌ایستاد و با لبخند این برگه‌های شعر را که عنوان درشت «عیدی مصباح» داشت به افراد باسواد و علاقمند هدیه می‌کرد. چند روز این برنامه را صبح تا ظهر انجام می‌داد. ما با دیدن این دبیر سخت‌گیر درس عربی در آن حالتِ شاد نوروزی که لبخند مهربانی بر لبانش بود، تعجب می‌کردیم.

بازار کرمان
بازار کرمان بسیار قدیمی و تاریخی است. ابتدای آن از نزدیکی فلکه مشتاق به طرف شرق شروع می‌شود. بخش اول آن بدون سقف بود که اغلب مغازه‌های میوه و سبزی و پرنده فروشی در آن قرار داشت. سپس بخش طولانی سرپوشیده آن آغاز می‌شد و به چهار سوق می‌رسید. سپس تا میدان ارگ قدیم کرمان پیش می‌رفت. بازار مسگرها، بازار طلافروشان و کاروانسرای پارچه‌فروشی سردار نصرت، کاروانسرای وکیل، کاروانسرای هندوها، کاروانسرای گنجعلی‌خان و … از دیگر مراکز تجاری آن‌جا بودند.

پدربزرگ پدری‌ام
پدربزرگ پدری‌ام، رستم اردشیر مردی بود باسواد، مهربان و منطقی. اسبی داشت که مرا تا دو سالگی جلوی خودش سوار بر آن می‌کرد و به گردش می‌برد. او در سال ۱۳۲۰ خورشیدی درگذشت. شاهنامه‌خوانی او در بین خانواده و وابستگان معروف بود. او در دوران جوانی به بمبئی هندوستان به دنبال کار می‌رود و چندین سال در قهوه‌خانه‌ای شبانه‌روز کار می‌کند. سپس با اندوخته‌ای که پس‌انداز کرده بود، به کرمان بازمی‌گردد. ابتدا خانه‌ای کوچک در محله شهر کرمان به بهای یک صد تومان می‌خرد و از آن به بعد به نام «رستم صد تومانی» معروف می‌شود. این خانه را سال‌های بعد که بزرگتر شده بودم چندین بار دیدم. کوچه‌اش از طرف جنوب به «قدمگاه» محلی که در آنجا شمع نذری روشن می‌کردند و از طرف شرق به یک محوطه بزرگ به نام «تکیه» و سپس به اواسط خیابان خاکی خیابان ناصریه راه داشت. درِ کوچک و چوبی قدیمی یک لنگه با سوراخی نزدیک آن در دیوار، که می‌بایست کلید چوبی بزرگی به شکل “L” را با دست داخل آن می‌کردند و به وسیله این کلید، «کلون» که همان قفل چوبی پشت در بود کشیده شده و در باز می‌شد.
در حیاط این خانه یک باغچه کوچک با درخت انارِ بزرگی سال‌ها خودنمایی می‌کرد. سمت راست خانه یک «سُفه» و در عقب آن دو اتاق کوچک و یک انباری تاریک قرار داشت. طرف دیگر یک چاه آب با چرخ چاه چوبی و طناب و دلو آبکشی و نزدیک آن آشپزخانه که به آن «مدبخت» (مطبخ) می‌گفتند، دیده می‌شد.
رستم اردشیر با فرنگیس شهریار که دختر ملابوستان خواهر ملا مرزبان، منجم حکمران کرمان در دوره ناصری بود، ازدواج کرد. ملابوستان زن باسوادی که در خانه‌اش به دخترها سواد می‌آموخت و هم از این نظر و هم این‌که خواهر ملامرزبان منجم‌باشی مورد اعتماد حاکم کرمان بود، مشهور و نامدار بود. او هم در محله شهر سکونت داشت و در سال ۱۳۰۰ خورشیدی درگذشت. او احتمالاً مورد حسد دروهمسایه قرار می‌گرفت و به همین دلیل یک روز ظهر که در حیاط خانه‌اش نشسته بود و کوچک‌ترین پسرش برزو را شیر می‌داد با شلیک یک تیر ناشناس از پشت‌بام خانه کشته شد.
پدربزرگ پدری‌ام رستم اردشیر در همین خانه صاحب پنج فرزند، سه پسر و پنج دختر شد. پدرم بیژن و عموی بزرگم اردشیر ابتدا در بم و سپس در کاروانسرای سردار نصرت کرمان، هر کدام مغازه پارچه فروشی داشتند و تا پایان عمر به همین کار مشغول بودند. اما عموی دیگرم کیخسرو ابتدا پس از پایان درسش در کلاس ششم دبستان ایرانشهر کرمان، تصدیق پایان این دوره را گرفت و بعد از گذراندن دوره دارالمعلمین (تربیت معلم) به کار تدریس در مدرسه ایرانشهر کرمان پرداخت که با دوستانی چون دکتر مهربان شهریاری و مهربان خانی‌زاده همکار بود و البته سپس هر یک به راه خود رفتند. عمویم به دبیرستان نظام رفت و در تهران دوره دانشکده افسری را گذراند و به درجه سرهنگی رسید. در دوران بازنشستگی از مهرماه سال ۱۳۳۸ تا مهرماه ۱۳۵۸ در انبار شرکت آبیاری دکتر اسفندیار یگانگی تهران مشغول به کار شد. او تنها فرزند حقوق‌بگیر در بین فرزندان پدربزرگم بود.
پدربزرگم چون سواد داشت و قدرت مدیریت در او دیده شده بود، مورد توجه و اعتماد خانواده کیانیان در کرمان قرار گرفته و تا پایان عمر به عنوان مباشر املاک و مزرعه‌های آنان در کرمان کار می‌کرد و چون یک کشاورز واقعی بود، بعدها فرزندانش نام خانوادگی «کشاورزی» را انتخاب کردند.
مادربزرگم فرنگیس زنی آرام و مهربان و کوتاه قد بود و همیشه در روزهای سرد شالی را چند دور روی‌سری‌اش و بر روی چهارقد بزرگی که بر سر داشت می‌پیچید تا سرش گرم بماند و سرما نخورد. او هشت بچه را در آن دوران با تلاش خود بزرگ کرد و در تابستان ۱۳۳۳ در کرمان درگذشت.

دودمان نامه
دودمان‌نامه منجمان زرتشتی
در باب سوم جلد هشتم کتاب دست‌نویس «مجموعه ناصری» از چهار منجم زرتشتی یاد می‌شود: ۱) ملا گشتاسب، ۲) پسر بزرگش ملا اسکندر، ۳) پسر دیگرش ملا رستم، ۴) نوه‌اش ملا مرزبان که فرزند پسر دیگرش، ملا ظهراب است. در زمان نوشتن این کتاب ملا رستم، سپس ملا ظهراب و ملا مرزبان در دوران حکومت ناصرالدوله در کرمان مشغول زندگی بودند. بین سال‌های ۱۲۶۴ تا ۱۳۱۳ هجری قمری ( ۱۸۴۸ تا ۱۸۹۶ میلادی) که دوره سلطنت ناصرالدین شاه قاجار است (نقل از مقدمه کتاب اقبال ناصری چاپ ۱۳۰۲ هجری قمری (۱۸۸۴ میلادی).
ملا گشتاسب پسر بهمن زرپیت خزانه‌دار کریم‌خان زند است و در زمان حضور لطفعلی‌خان زند (۱۲۰۸ هجری قمری تا ۱۷۹۳ میلادی) در کرمان، هم منجم ویژه او بود و هم به کار منجمی خود می‌پرداخت. او پیروزی آقامحمدخان قاجار بر لطفعلی‌خان زند و فتح کرمان را پیشگویی کرد و مورد خشم قرار گرفت و در حجره‌ای که فقط یک سوراخ داشت حبس شد تا اگر نظر و حکمش راست باشد بیرونش آورده و خلعت و انعام گیرد و اگر دروغ شد سوراخ را می‌بندند و او را آتش می‌زنند. پس از گذشت مدت ۴ ماه و ۱۰ روز از پیشگویی، یعنی روز جمعه یازدهم ربیع‌الثانی، سپاه آقامحمدخان قاجار، کرمان را که مدت‌ها در محاصره داشت گشود و آن‌جا را فتح کرد ( ۱۲۰۹ هجری قمری، ۱۷۹۴ میلادی). آقامحمدخان پس از این پیروزی ملا گشتاسب را با تشریفات ویژه به حضور پذیرفت و بنا به نوشته کتاب مجموعه ناصری به خلعت، مهر، طلعت، عمامه، ترمه و قبای زری سرافراز گشت و پایه اعتبارش از اعلی درجات ملک افتخار گذشت. در آن گیرودار که کرمان به شهر کوران تبدیل شد، جماعت زرتشتی به خاطر ملا گشتاسب در امان ماندند و کمتر آسیب دیدند و خواست اهورامزدا بود که شمار اندک زرتشتیان از سرزمین کرمان نابود نشوند. پسران ملا گشتاسب؛ ملا اسکندر (پدربزرگ ارباب کیخسرو شاهرخ)، ملا رستم، ملا ظهراب (ملا سهراب) و میرزا محمد بودند. در اوایل سلطنت فتحعلی شاه قاجار، ملا گشتاسب به خدمت مردم و بیچارگان می‌پرداخت و مورد حسادت مخالفین قرار داشت. می‌گویند در نبود او زنش لعل و پسر کوچکش را ربودند. این پسر که بعدها اسلام آورد، میرزا محمد نام گرفت و در دربار فتحعلی شاه می‌زیست و مانند پدر در علم نجوم سرآمد بود و مرگ عباس میرزا، ولیعهد و پادشاه شدن محمدشاه قاجار را پیشگویی کرد (نقل از کتاب فرزانگان زرتشتی، رشید شهمردان، صفحه ۶۰۹). ملا گشتاسب پس از کشته شدن آقامحمدخان قاجار در سال ۱۷۹۷ میلادی به کرمان بازگشت و در آن‌جا درگذشت. خانه‌اش به دست حسودان تاراج گشت و وسایل نجوم و حتی فرمان مقرری او را نیز ربودند. ارباب کیخسرو شاهرخ در کتاب یادداشت‌های خود چاپ ۱۳۵۵ خورشیدی، صفحه ۲۸ می‌نویسد: نام پدرم شاهرخ پور اسکندر پور گشتاسب پور بهمن معروف به زرپیت، مادرم دخت خسرو صندل، هر دو از اهل کرمان … و در صفحه ۲۹ کتاب می‌نویسد: سلسله‌نامه‌ای (دودمان‌نامه‌ای) در خانواده ما بود که نژادمان را به بهرام گور ساسانی می‌رساند.
ملا اسکندر ستاره‌شناس و مرجع کارهای خاص و عام بود. حکام کرمان وظیفه‌ای هم برایش مقرر کردند. او در سال ۱۲۷۳ هجری قمری، اوایل ورود مانکجی هاتریا به ایران درگذشت. پسران ملا اسکندر عبارتند از: ملا بهروز، میرزا افلاطون منجم، میرزا شاهرخ (پدر ارباب کیخسرو شاهرخ).

نظریه ژنتیکی‌بودن موسیقی
بیشتر افراد معتقدند که فراگرفتن هنرها اکتسابی است و هر کس در خانواده‌اش هنرمندی داشته باشد به علت همراه بودن با او، هنر به دیگران هم منتقل می‌شود و به اصطلاح پسر از پدر می‌آموزد. اما در تحقیق و بررسی بر روی هنرمندان موسیقیدان ایران و سپس بر روی خانواده‌های آشنا و بررسی دودمان‌نامه (شجره‌نامه) آن‌ها پی به این نکته علمی برده‌ام که  موسیقی می‌تواند یک هنر وراثتی باشد و دارای ژن ویژه است که بر روی یک جفت کروموزوم‌های انسان قرار دارد. اما هنوز محل این ژن توسط متخصصین ژنتیک روی کروموزوم‌های انسان شناخته نشده است.
بنابراین «نظریه علمیِ موسیقی هنری وراثتی است» را ارائه داده‌ام تا در تمام مراکز تحقیقاتی ژنتیک، کارشناسان، استادان و دانشجویان روی این نظریه کار کنند شاید موفق به کشف ژن موسیقی که آن را با حرف لاتین M (موزیک) نامگذاری کرده‌ام، بشوند. این نظریه در سال ۱۳۹۳ خورشیدی اعلام شده است. M ژن علاقمندی به موسیقی و ژن m بی‌تفاوت نسبت به موسیقی است که یکی از پدر و دیگری از مادر به فرزند به ارث می‌رسد. بنابراین افراد دارای دو ژن “M M” بی‌نهایت علاقه‌مند به فراگیری موسیقی، نوازندگی، آهنگسازی و رهبری ارکستر می‌شوند. افراد دارای دو ژن “M m”، علاقمند به موسیقی و فراگیری موسیقی هستند و افراد دارای دو ژن “m m”، بی‌تفاوت به موسیقی. این ژن‌ها بر روی کروموزوم‌های جنسی X و Y قرار ندارند، زیرا تاثیر آن‌ها در مردها “X Y” و در زن‌ها “X X”، از نظر تاثیر موسیقی و علاقه آن‌ها یکسان دیده نشده است.
شواهد در بین هنرمندان بزرگ موسیقی ایران عبارتند از: ۱) استاد عبادی نوازنده سه‌تار، پدرشان نیز نوازنده سه‌تار بود. ۲) استاد پرویز یاحقی نوازنده ویولن، آهنگساز و رهبر ارکستر، دایی‌شان حسین یاحقی نوازنده ویولن و آهنگساز و رهبر ارکستر بود. ۳) استاد انوشیروان روحانی نوازنده پیانو و آهنگساز و رهبر ارکستر که دو برادر دیگرشان نیز نوازنده پیانو و رهبر ارکسترهای بزرگ جهانی بودند. ۴) خانواده کامکار که پدر و هر پنج فرزندش موسیقی‌دان هستند. ۵) برادران عندلیبی که همگی موسیقی‌دان و رهبر ارکستر هستند. ۶) استاد محمدرضا شجریان خواننده که پسرشان همایون شجریان موسیقی‌دان، نوازنده تنبک و خواننده است. ۷) استاد ایرج خواجه امیری خواننده که پسرشان احسان خواجه امیری اکنون خواننده است. ۸) برادران گلپایگانی (خواننده) که هر دو برادر؛ گلپا و گلریز خواننده هستند و نمونه‌های دیگر که می‌توان برای مطالعه به چند جلد کتاب «مردان موسیقی سنتی ایران» مراجعه کرد.
اما شواهد آن در خانواده «کشاورزی»، از گذشته تا کنون: ۱) بهروز کشاورزی تار، پسرهای برادر ایشان، استاد داریوش کشاورزی نوازنده تار، سه‌تار و قره‌نی، ۲) دختر داریوش؛ خواننده، ۳) برادران دیگر داریوش؛ دکتر سیروس کشاورزی ویولن، ۴) گودرز کشاورزی قره‌نی و آکاردئون ۵) پسر گودرز؛ تیرداد کشاورزی ویولن، ۶) یاسمن کشاورزی، ویولن و موسیقی کلاسیک که او فرزند کیخسرو کشاورزی، پسر برادر دیگر بهروز کشاورزی است. ۷) دکتر شاهرخ طهمورث‌زاده، سنتور، گیتار، ۸) خواهرش دکتر ماه‌رخ، نوازنده سنتور و خواننده، که هر دو فرزندان دکتر ناهید کشاورزی دختر برادر بهروز کشاورزی هستند. ۹) پسرعموی بهروز کشاورزی؛ بیژن کشاورزی (پدرم) خواننده و تنبک‌نواز، ۱۰) پسرش شاهرخ کشاورزی ویولن، ۱۱) پسر شاهرخ؛ بیژن کشاورزی، درام و پرکاشن، ۱۲) برادر شاهرخ؛ پرویز کشاورزی، تار، ۱۳) برادر دیگر شاهرخ؛ فرامرز کشاورزی، تار، ۱۴) نوه‌های عموی بهروز کشاورزی؛ ارسطو جوانمردیان، تار، ۱۵) افلاطون جوانمردیان، ویولن و ۱۶) مانکجی جوانمردیان، ویولن.
شاهدهای دیگر: رستم کیانفر (گژگینی)، نوازنده ویولن که دایی ایشان استاد رستم هماوند از ویولونیست‌های قدیمی در کرمان که تمام ردیف‌های ویولن استاد ابوالحسن صبا را با مهارت می‌نواخت و معلم موسیقی پسر خواهر خود رستم کیانفر نیز بود.
همه این مثال‌ها می‌توانند شواهدی بر ارثی‌بودن هنر موسیقی در خانواده‌ها باشند و نظریه وراثتی‌بودن هنر موسیقی را تایید کنند.
پایان

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

یادآوری: بخش (1)، بخش (2)، بخش (۳)، بخش (4)، بخش (5)، بخش (6)، بخش (7)، بخش (8)، بخش (9)، بخش (10)

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1404-02-01