عروسکهای مردمانِ بومی، ساده و بسیار کم هزینه است. پوشش عروسکها از پارچههای دورریز است و پیکر آنان از چوب. از اینرو، به زیست بوم زیان نمیرسانند. افزون بر این، هر عروسک ویژگی روانی سازندهاش را بازمیتاباند. به همین سبب است که با دیدن عروسکهای دستساخت میتوان به هویت مردمان هر گستره، کارهای اجتماعی، آیینها و باورهای مردمانشان پی بُرد. حتا شیوهی مهرازی (:معماری) آن گستره در ساخت و پرداخت عروسکها نقش دارد.
عروسکها کودکان را برمیانگیزند تا دربارهی چیستی خود و جایی که در آن زندگی میکنند، پرسش کنند. از اینرو، آنها در پایداری خرده فرهنگها نقش دارند. بیسبب نیست که این دستسازها در فرهنگ ایران جایی نمایان یافتهاند و از پیشینهای کهن برخوردارند.
بزرگسالان نیز در طلب خواستههای خود دست یاری به سوی عروسکهای آیینی دراز میکنند؛ همانند آنچه در آیین بارانخواهی انجام میشود. آیین بارانخواهی یکی از آیینهای مشترک در جایجای ایران است.
عروسک چمچه خاتون و چمچه گلین؛ برآورندهی آرزوی بارانخواهی
عروسکها تنها برای کودکان نیستند. آنها بار شماری از آیینها را هم به دوش میگیرند؛ همانند عروسک «چمچه خاتون» که جایی نمایان در باورهای سنتی مردم قزوین دارد.
چمچه خاتون، عروسکی بارانخواه، دستساز و آیینی است. زمانی که باران نمیبارد و کمآبی مردم را به ستوه میآورَد، چمچه خاتون را میسازند تا با برگزاری آیینی نمادین، ابرهای بارنده را فرابخوانند و زمین را سیراب از آبهای جاری ببینند.
مردم قزوین، در روستاهای آن استان، از بانویی سالخورده که به کردارهای نیکو آوازه دارد، میخواهند که چمچه خاتون را بسازد. او هم چنین میکند و با در دست گرفتن عروسک، همراه کودکان میشود و به درِ خانهها می رود. همه با هم ترانه میخوانند و از صاحبخانه درخواست میکنند که او نیز از خداوند بخواهد که باران بباراند. صاحبخانه با گشادهرویی چنین میکند. آنگاه برای پیشکش، به کودکان خوراکی میدهد و به نشانهی آرزوی باران، اندکی آب بر روی دستهای چمچه خاتون میریزد.
سپس آن بانوی سالمند و کودکان همراهش در خانهی یکی از بزرگان روستا گِرد میآیند، یا به جایی سپند میروند و آش نذری میپزند و چشم بهراه ابرهای بارانزا مینشینند. آیین بارانخواهی روستاهای قزوین را «شیلان کشی» مینامند.
اجرای نمایشی جشن بارانخواهی
همین آیین در آذربایجان نیز برگزار میشود. در آنجا به عروسک بارانخواه «چمچه گلین» میگویند؛ یعنی «عروس باران». آذربایجانیها پارچهای رنگین به دور قاشقی چوبی، که به آن «چومچه» میگویند، میبندند و میآرایند و همراه کودکان روستا به راه میافتند. آنچه پس از آن روی میدهد کم و بیش همانند آیینی است که قزوینیها انجام میدهند.
اما یک دیگرگونی (:تفاوت) نیز میان آیینی که در آذربایجان برگزار میشود، با آنچه روستاییان قزوین انجام میدهند، هست. در آذربایجان گاه چمچه را از پیش ساختهاند و در صندوقچهای نهادهاند. سپس بانویی آن را از صندوقچه بیرون میآورد و پنهان از چشم دیگران به سوی جایی سپند میرود. پس از پایان آیین بارانخواهی، چمچه گلین را به صندوقچه بازمیگردانند.
یک نکتهی دیگر آن است که کموبیش کوشش میشود که چهرهی عروسک چمچه خاتون یا چمچه گلین را اندکی اخمآلود بسازند؛ به نشانهی دلآزاری از خشکسالی و آزردگی زمینها و کِشتهای چشم در راه باران! ترانهای هم که خوانده میشود بیتی تکرارشونده بدین معنا دارد: «چمچه خاتون چی میخواد از خدا؟ بارون میخواد». پیداست عروسک بارانخواه چمچه خاتون همچون دیگر عروسکهای بارانخواه، بازماندهی آیینی کهن در پاسداشت آناهیت، ایزدبانوی آبهاست.
آیین بارانخواهی چمچه خاتون هنوز هم پایدار است. در اردیبهشت سال 1395 خورشیدی، این آیین در شهر گیوی، در استان اردبیل، برگزار شد (خبرگزاری ایرنا). چمچه خاتون، یا چمچه گلین، عروسکی بارانخواه و آیینی است که هم در قزوین و هم نزد آذربایجانیها، برگزار میشود.
چمچه گلین عروسک بومی مردم شهرستان بن در استان چهارمحال بختیاری نیز هست. بدینگونه که همسایهها به صورت گروهی ملاقهای را با پوشاندن پارچه به شکل یک عروسک تزیین کرده و با خواندن ترانهای به زبان بومی، از خانههای گوناگون مواد لازم برای پخت آش را گردآوری کرده و پس از پخت آش مقداری از آن را از ناودانی بر زمین میریختند و طلب باران میکردند.
عروسک مینا؛ دخترکی شاد با چشمانی به رنگ دریا
یکی از ویژهترین عروسکهای نمایشی شیراز، دستسازی به نام «مینا» است. این عروسک دلربا، نزدیک به یک سده پیش به دست زندهیاد «حبیب شکرریز» ساخته و به عروسکهای نمایشی دیگر افزوده شد.
مینا دختری است با گیسوان افشان و چشمانی آبی. قد او بیشتر از 60 سانتیمتر نیست. در نمایشها ریسمانی به اندام او میبندند و با نواختن تنبک و خواندن ترانههایی مردم پسند، او را به حرکت وامیدارند. عروسک مینا میرقصد و کودکان و بزرگترها را به شادمانی میآورَد.
پس از درگذشت حبیب شکرریز، فرزند او عزیز شکرریز، کار پدر را ادامه داد و از مینا و نمایشهای دلپذیر او، عروسکی ساخت که همواره دلخواه کودکان بوده است. نمایشهای عروسکی عزیز شکرریز در سراسر ایران آوازهی بسیار داشت و او را در این هنر، به سرآمدی و استادی میشناختند. در آبان 1397 خورشیدی، این عروسکگردان چیرهدست چشم از جهان فروبست. دو سال پیش از آن، مژگان ثابت قدم، کارشناس میراث فرهنگی استان فارس، عروسک مینا را در فهرست میراث ناملموس ملی ثبت کرد.
عروسک تادونه؛ ساختهشده از چوب درختی سپند
در جنگلهای گسترهی چلاو آمل، در استان مازندران، درختی به نام «داغ داغان» میروید. گالشهای گسترهی آمل این درخت را سپند میدانند و چوب آن را برای زدودن چشم زخم به کار میبرند. گالشها این درخت را «تادونه دار» مینامند و میوهی آنرا که یک دانه بیشتر ندارد، تادونه نامگذاری کردهاند. از چوب همین درخت است که عروسک تادونه را میسازند. تادونه را در خانهی هر گالشی میتوان یافت.
عروسک تادونه، آذین چندانی ندارد و کاربردش بیشتر باورمندانه و چشم نظری است. اما برای سرگرمی کودکان نیز ساخته میشود.
*آنچه دربارهی عروسک مینا آورده شده برگرفته از جستار راضیه جیرانزاده، با عنوان «عروسک مینا، یادگاری از شهر شیراز» (تارنمای پیرسوک) است. دربارهی بخشهایی از عروسک چمچه خاتون نیز از «پرتال کودک و نوجوان» بهره برده شده است.
** شوربختانه فرتور (:عکس) برخی عروسکهای بومی در دسترس نیست و ممکن است در این سلسله گزارشها برخی فرتورها با دیگر عروسکها همانندی داشته باشد یا به سبب پیوندهای فرهنگی میان تیرههای گوناگون ایرانی، همتای این عروسکها در دیگر منطقههای ایران نیز یافت شود. یادآور میشود که بیشتر عروسکهای آیینی و افسانهای در سالهای گذشته به دست هنرمندان و بومیها بازآفرینی شدهاند.
عروسکها؛ ابزاری برای پژوهشهای مردمشناسی
بیبی کُگ، عروسک آیینی زرتشتیان
عروسکها؛ نشانههایی از زندگی ساده و بیپیرایهی مردم
عروسکها؛ از باورهای کهن تا نمایشهای مردمی
عروسکها؛ نمادی از پویایی فرهنگ
عروسکها؛ گنجینهای از آیینها و نمادها