پس از یکسال از آسایشگاه روانی مرخص شدم، هیچکس به استقبال من نیامده بود مهم هم نیست، همینقدر که از اونجا خلاص شدم کافی بود که حالت پرواز به خودم بگیرم. وقتی به خیابان رسیدم در اولین اقدام رفتم بانک تا یککم پول از دفترچه برداشت کنم روی در ورودی بزرگ نوشته بودند لطفا بدون ماسک وارد نشوید به نظرم رسید یک نقطه را جابجا گذاشتهاند و بشوید تبدیل شده به نشوید یادم بود سال گذشته همین موقعها بعلت آلودگی هوا ماسک زده بودم و وقتی وارد بانک شده بودم با برخورد تند مامور بانک مواجه شدم، من هم که اعصاب نداشتم، کار به درگیری کشیده بود و خلاصه اتفاقات خوبی رخ نداد. به هر حال بدون ماسک داخل شدم و ایندفعه با برخورد عجیب و غریبی روبهرو شدم و تقریبا با اردنگی از بانک بیرونم کردند، ظاهرا این درمانهای آسایشگاه تاثیر عجیبی روی حافظهی من گذاشته و خاطراتم واژگونه شده! حتما پارسال هم بدون ماسک رفته بودم اما یادم میاد که با ماسک رفته بودم بیماسک، با ماسک …… ولش کن فعلا موضوع این خاطره ناخوشآیند قدیمی نیست بلکه باید هر جور شده از بانک پول بگیرم. لذا مودبانه درخواست کردم ماسک در اختیارم قرار بدهند، ناسلامتی مالک واقعی بانک من و امثال من هستیم یعنی من اینجوری فکر میکردم اما وقتی این موضوع را مطرح کردم نگهبان همینطور که داشت انگشتش را به نشانه تهدید تکان میداد از من سوال کرد که از کدام دیوانه خانه فرار کردم منم کوتاه نیامدم و بهش تذکر دادم آسایشگاه روانی آقا آسایشگاه روانی، همینطور بِر و بِر با اون چشمهاش که مثل قورباغه بیرون زده بود نگاهم کرد و در بانک را بست. نگاهم به دستگاه عابر بانک افتاد و یادم آمد قبلا از دستگاه پول میگرفتم پس اصلا نیازی نیست با این آدم سروکله بزنم، با ترس و لرز نزدیک شدم و کارت را داخل دستگاه کردم، تا وقتی که عملیات انجام میشد، نگران بودم که نکنه حافظه من وارونه شده و دارم اشتباه میکنم نکنه کار دستگاه این باشه که دست توی جیب مراجعه کننده بکنه و پول تو جیبش را خالی کنه و ……. خدا را شکر پول بهم داد، نه مثل اینکه خیلی هم حافظه من وارونه نشده باز هم خدا را شکر .
راه افتادم به سمت ایستگاه بی آر تی و خیلی شیک و مجلسی کارت مترو را گذاشتم روی دستگاه و بوق زد و من هم رفتم پشت سر بقیه تو صف ایستادم، همه ماسک زده بودن، پارسال کمتر کسی ماسک میزد و من که ماسک میزدم همه چپ چپ نگاهم میکردند ایندفعه برعکس شده بود و فقط من ماسک نداشتم اما بازم همه چپ چپ نگاهم میکردند. شایدم پارسال همه ماسک میزدند و من نمیزدم باز هم به عملکرد حافظه خودم شک کردم، ماسک میزدم ماسک میزدند میزدم میزدند ……. تو همین فکرها بودم که مرد میانسالی به من نزدیک شد و یک ماسک به من داد و گفت بعد از فوت خانمش نذر کرده هر شب جمعه 100 عدد ماسک بین مردم توزیع بکنه تا دیگه کسی دچار این مصیبت نشه. ازش تشکر کردم و ماسک را گرفتم. یادم بود که قبلا مردم خرما نذر میکردن برای همین حسابی گیج شدم ، ششدانگ حواسم را جمع کردم و با یکسری بازپرسیهای تخصصی از مردم توی صف قبل از اینکه اتوبوس برسه به موضوع کرونا و اتفاقاتی که این چند وقت رخ داده پی بردم. واقعا عجیب بود آخرین حادثه باورنکردنی که دیده بودم شناور شدن اتومبیلهای دروازه قرآن شیراز بود که مثل چوب پنبه روی آب میرفتند، فکر میکردم امکان نداره کسی در طول عمرش حادثهای از این عجیبتر را دیده باشد. کرونا از اون هم عجیبتر بود ظاهرا دنیا دیوانه شده بجای اینکه پارسال دنیا را بگیرند و من را ول کنند به اشتباه من را گرفته بودند و دنیا را ول کرده بودند!
سوار اتوبوس شدم غلغله بود مثل همیشه شاید هم بدتر از همیشه، مردم روی سرو کول هم سوار شده بودند وقتی داخل شدم دیدم کلی صندلی خالی هست اما این مردم دیوانه سرپا ایستادهاند فوری روی یکی از آنها نشستم، نشستن همانا و از جاپریدن بغلدستی من همان، انگار که یک فنر زیر صندلیش بود که با نشستن من ضامن فنر آزاد شده بود فورا اعتراض کرد، آی عمو مگه برچسب به این گندگی را نمیبینی؟ کدام برچسب؟ خوب معلومه نمیبینی آخه روش نشستی. تا بلند شدم ببینم موضوع چیه یارو فوری نشست سر جای خودش و برچسب را نشانم داد تازه متوجه شدم که نشستن روی نصف صندلیهای اتوبوس ممنوع است! خلاصه تا ایستگاه مقصد همینطور که حلق من تو دهن شش نفر دیگه در هر شش جهت جغرافیایی بود به حالت ایستاده به ایستگاه مجاور مترو رسیدم پیاده شدم و با عجله از پله های مترو پائین رفتم. دور و برم را نگاه کردم همه داشتند با عجله پائین و بالا میرفتند خدا را شکر این رسم هنوز تغییر پیدا نکرده بود و هنوز هم ایستگاه مترو با قدرت مغناطیس جادویی همه را وادار به دویدن میکرد چه اونها که سوار میشدن چه اونها که پیاده شده بودن خلاصه با حالت دویدن خودم را به محوطه ایستگاه رساندم اونجا هم تغییراتی کرده بود یک کیوسک داشت ماسک میفروخت قبلا اونجا نون روغنی میفروختند. از سرعتم کم نکردم و با حالت دویدن کارت زدم دیدم یکنفر از پشت از من سبقت گرفت منم به سرعتم اضافه کردم و این حرکت من باعث شد بغلدستی من هم شروع به دویدن بکنه و یک دفعه سه چهار نفر دیگه هم به جمع دوندگان پیوستند و مسابقه شروع شد قبل از اینکه به پله برقی برسیم یک گروه دونده هم از جهت روبهرو به ما رسیدند، نفر جلویی من با یکی از اونها تصادم کرد و از دور مسابقه خارج شد، پس اولین نفر بودم که پریدم روی پلهبرقی و پله ها را دو تا یکی رد کردم و رسیدم به پائین ایستگاه وه عجب حس خوبی داشتم تا پنج دقیقه بعدش که قطار رسید. همچنان داشتم کیف میکردم، امان از دنیا که هیچ لذتی پایدار نیست با رسیدن قطار، اینبار مسابقه داخل شدن و روی صندلی نشستن شروع شد. نسبت به پارسال قوانین بازی یککم تغییر کرده بود و من که به شرایط جدید عادت نداشتم سرم کلاه رفت و اشتباه روی صندلی با آرم نشستن ممنوع قرار گرفتم و از جریان مسابقه کنار گذاشته شدم. به ناچار وسط قطار ایستادم، اینبار معکوس شده بود یعنی حلق شش نفر دیگه در دهان مبارک من بود تا به مقصد رسیدم.
خانه سر جاش بود و هیچی عوض نشده بود ، تنهایی نشستم و تلویزیون را روشن کردم، اخبار داشت ارقام بودجه 1400 را میگفت و منهم داشتم برآورد میکردم چقدر پول تو حسابم موجوده و چقدر بنزین توی باک ماشینم هست تا ببینم از کی باید مسافرکشی را شروع کنم، ظاهرا از همین امشب. بازم خدا را شکر این منزل ارث پدری هست، اونهایی که این را هم ندارند واقعا خیلی بهشون سخت میگذرد.
شب شده بود که زدم بیرون، من که اعصاب ندارم بهتره شبها مسافرکشی کنم، خیابانها خلوتتر و آلودگی صوتی هم نیست، احمدآقا من را دید و گفت اوی، کجا میری، مگه خبر نداری جریمه تردد یک میلیون تومنه. خدایا من دیوانهام یا این احمدآقا؟ چی میگی بابا اصلا میلیون چند تا صفر داره که امثال من و تو بخواهیم اینجوری جریمه بشیم و ……. بعد از دخالت چند تا از همسایهها به این نتیجه رسیدم که مثل اینکه احمدآقا راست میگه. اینطور که برای من معلوم شد در جهت جلوگیری از انتشار ویروس کرونا تصمیمات جدی گرفته شده که در طی این نصف روز فقط قادر به درک اندکی از آنها شده بودم.
الان مدتی میشه جلو در آسایشگاه روانی دارم التماس میکنم تا مجددا من را بستری کنند، ظاهرا باید اول تست کرونا بدم بعدش برم داخل.
بابک شهریاری – آذر 99
3 پاسخ
درود و دستمربزاد.
شما آقای بابک شهریاری عزیز قلم بسیار زیبا و روانی دارید و همیشه حق مطلب را بشیوایی بیان میکنید.
بامزه بود ??
درود
بسیار خوب بود
شور بختانه همینگونه است که گفتید .
تندرست و شاد باشید .