برخی خاطرات بهمانند قهوه میماند با گذشت زمان سرد میشود اما تلخی آن از بین نمیرود (مهربان نوشیروانی)
نمیدانم این کدام چیز است، این کجاست، این چیست که هرآنچه هست گریزی از آن ندارد. گویی سقف فلک بر غاری بنا است که پژواک ما را به خود ما میرساند و هر آنچه شایسته ماست به دنبالمان میگردد و میگردد و میگردد تا ما را بیابد، هرچند غبار زمانه این شایستگی را از چشمهای مردمان پنهان کرده باشد، چشم فلک همواره بینا و بیدار است.
خیلیها یادشون هست، خیلیها هم هنوز به دنیا نیامده بودند که به یاد بیاورند. روزگاری مردانی بیادعا کمر همت بستند و به دل حادثه زدند. خیلیها فراموش کردهاند آزادهی عزیز زرتشتی مهربان نوشیروانی را که چهار سال و چهار ماه از بهترین دوران جوانی خود را در اسارت گذراند تا زن و فرزند ایرانی به اسارت نروند. حتما فراموش کردهاند که نه نماینده محترم زرتشتیان در مجلس و نه رییس انجمن و نه ….. نه من و نه تو هیچکدام نبودیم، نبودیم تا آخرین وداع را با مهربان عزیز داشته باشیم و چه غریبانه در وطن به خاک سپرده شد.
ما آدمها خیلی فراموشکار هستیم حتما درک درستی از شایستگیها نداریم، بیگمان این شایستگیها در این پهنه گم نمیشوند. دیشب مو به تنم سیخ شد وقتی که با من تماس گرفتند و جمعی از امرای ارتش برای تجلیل از گلگون کفنهای زرتشتی رخصت طلبیدند. رخصت طلبیدند تا فردای آن روزی که ما مهربان را غریبانه به خاک سپردیم بر سر مزار نیکمردان بیادعای زرتشتی حاضر شوند و یاد آنها را گرامی بدارند.
بدرقهی دیروز ما شایسته آن عزیز نبود برای همین امروز دسته موزیک ارتش در آرامگاه حاضر شدند و امرای ارتش بر سر مزار مهربان عزیز حاضر شدند و با ادای احترام نظامی آنطور که شایستگی آن عزیز سفر کرده بود با او وداع کردند. ارتشیان امروز همان کاری را کردند که ما باید دیروز میکردیم. دوباره به من اثبات شد هرآن چیزی که شایستگی هر کسی است او را خواهد یافت در این میان من و تو هستیم که انتخاب میکنیم روسیاهی زمستان را به ذغال بمانیم یا ….
اگر خوب اگر بد اگر زشت اگر زیبا به هر حال شایستگی ما همین است که قسمت ماست تنها راه جذب آنچه برای خود نیک میدانیم آن است که شایستگیهای خود را به اندازه آنچیز بالا ببریم. مارش نظامی و احترام ارتشیان آن چیزی بود که مهربان نوشیروانی شایسته آن بود لذا همانگونه هم شد.
مهربان عزیز با آن همه خاطرات تلخ در خاک سردت گذاشتند و من دیروز نبودم تا به احترام بدرقهات کنم، از تو و از همه عزیزانی که چون سرو ایستادید تا یک ملت زانو نزند، پوزش میطلبم.
بابک شهریاری هشتم شهریور ماه 1403
2 پاسخ
درود شاید آن عزیز فهمیده بود که ما لایق نیستیم. من خودم را می گویم. شاید لیاقت بدرقه نداشتم. برای همین آن سرافراز از اینکه چون منی برای بدرقه بروم امتناع کرده است.
درود. واقعاً این گونه بدرقه از یک دلاور ایرانی همکیش جای افسوس فراوان دارد. آیا بهتر نبود از سوی مسئولین انجمن و نیز کارگزاران ارتش چند دستگاه اتوبوس برای شرکت مردم در نظر گرفته میشد و در این رابطه آگاهی رسانی کافی هم صورت می گرفت
؟؟