لوگو امرداد
داستانی آموزنده نوشته بابک شهریاری

یک سیر پنیر

babakهنوز مدرسه نمی‌رفتم، هر روز صبح وظیفه داشتم برم بقالی و یک سیر پنیر بخرم ببرم منزل مادربزرگ، در عوض، پاداش صرف صبحانه در منزل ایشان بود.

یک روز تعطیل قرار شد نان و پنیری تهیه کنیم و بریم به دامان طبیعت که من پیشنهاد دادم بریم یک کیلو پنیر بخریم هنوز کلامم منعقد نشده بود که بچه‌های بزرگتر ریختند سر من و با تمسخر به من فهماندند که هیچ درکی از عظمت یک کیلو پنیر ندارم و جان کلام اینکه یک آدم نیم‌سیری را چه به فهم اوزان کیلوگرمی. اون روز بود که متوجه شدم یک کیلو پنیر خیلی بیشتر از یک سیر پنیره، اما چقدر بیشتر و چند برابر معمایی بود حل نشده.

چرخ گردون گشت و گشت و گشت و چند تا 365 بار به خرید یک سیر پنیر ادامه دادم تا اینکه جنگ شروع شد یک روز رفتم بقالی و گفتم مش یونس یک سیر پنیر می‌خوام، مش یونس یک نگاه عاقل اندر سفیه کرد و گفت نداریم. از اون روز صبح به بعد بود که فهمیدم پنیر پر زده و از سر سفره‌ها رفته، کجا رفته؟ رفته بود و تبدیل به مبحث همیشه حاضر محافل و مجالس فامیل شده بود همه از کمبود پنیر می‌گفتند و در فراق عزیز از دست‌رفته مرثیه سرایی می‌کردند. از جمله شبی در منزل یکی از متمولین فامیل دعوت بودیم که در میانه بحث کمبود پنیر، ایشان فرمودند برای رفع احتیاج مبرمی که به پنیر داشتند یک حلب هفده کیلویی پنیر تهیه کرده و در پستوی خانه پنهان نموده‌اند.

آخ آخ که چه حالی داشتم‌، آخه من آدم نیم‌سیری که توان درک عظمت یک کیلوگرم را نداشتم چطور قادر بودم در مقابل این کشش بی‌حد برای نظاره‌کردن چنین شاهکار بی‌نظیری مقاومت کنم؟ هفده کیلو پنیر! اون هم یک‌جا و همه کنار هم؟! خلاصه دردسرتون ندم تا پیش از اینکه شام حاضر بشه از در و دیوار بالا رفتم و توی هر سوراخی سرکشیدم تا بالاخره پیداش کردم و همین‌طور به نظاره این بی‌همتای عالم نشستم، گاهی از بالا گاهی از بغل نگاهش می‌کردم چند بار دورش چرخیدم و از بوی عنبرینش مست مست شدم، ساعتی در حالت خلسه قرار داشتم که ناگهان درد شدیدی را در محل اتصال گوش به سرم احساس کردم و متوجه شدم مرحوم پدر گوش من را به دست گرفته. “اینجا چه کار می‌کنی؟ نیم ساعت شام را کشیدند پیدات نیست مادرت داره سکته می‌کنه”. ای داد بیداد اون شب شرمنده نگاه نگران مرحوم مادر و دچار سرزنش مرحوم پدر شدم اما خوب ارزشش را داشت چشمم به جمال بتی بی‌مثال روشن شده بود که هر کسی در زندگی فرصت دیدینش را پیدا نمی‌کرد.

از فردای اون شب نه تنها چشم‌هام بازتر شده بود، ظاهرا گوش‌هام هم شنواتر شده بودند چون‌که با گوش‌های خودم شنیدم که دو سه نفری از بچه‌های مدرسه هستند که پدرانشان حلب هفده کیلوئی پنیر ابتیاع کرده و خانواده را از این بحران کمبود نجات داده‌اند. (لازمه توی پرانتز عرض کنم که اون سال‌ها مدارس همه دولتی بودند و فقیر و غنی همه توی یک مدرسه درس می‌خواندند برای همین اصلا عجیب نبود اون‌که دیشب شام برای خوردن نداشته کنار کسی بشینه که لباس مارک‌دار تنشه تنها چیزی که ممکن بود از شدت این کنتراست کم بکند موقعیت جغرافیایی منزل افراد نسبت به مدرسه بود به اصطلاح بالا شهرنشین و پایین شهرنشین). قطعا پیش از آن روز  هم بچه‌ها در مورد حلب‌های هفده کیلویی پنیرگفت‌وگو کرده بودند اما من نشنیده بودم. هرچند که امواج صوت پرده گوش همه آدم‌ها را به لرزه می‌اندازد اما آدم نیم‌سیری که نمی‌تونه حرف‌های کیلویی را بشنوه، می‌شنوه ها ولی نمی‌فهمه وقتی که آدم چیزی را نفهمه انگار نشنیده انگار که ندیده. آخه چشم داشتن و گوش داشتن که دلیل دیدن و شنیدن نیست آدم باید خرد داشته باشه، آدم با خردش می‌بینه با خردش می‌شنوه، نه با چشم و گوشش. این‌ها را نگفتم که ادعا کنم از اون شب و پس از دیدار یک پیت حلب هفده کیلویی آدم خردمندی شدم اما خوب به هر حال دیگه اون آدم دیروزی نبودم. خلاصه فهمیدم پدران چند نفری از بچه‌ها حلب هفده کیلویی ذخیره کرده‌اند و بقیه بچه‌های مدرسه نیم‌سیر پنیر هم گیرشون نمی‌آمد و البته این را هم بگم که نه من و نه هیچ‌کس دیگه از بچه‌های مدرسه قادر نبودیم که ارتباط علت و معلولی بین این دو حادثه برقرار کنیم. اصولا به نظر می‌رسه درک ارتباطات علت و معلولی کار ساده‌ای نیست مثلا وقتی راه‌بندان می‌شه اون رانندگانی که به جای رعایت صف، سبقت نابجا می‌گیرند و از سمت خلاف خودشان را به چهارراه می‌رسانند، هرچند مشاهده می‌کنند هم فکرانشان از مسیر مقابل همین کار را کرده‌اند و دو گروه با کمک هم راه را بند آورده‌اند هیچ‌وقت متوجه نمی‌شوند که علت این راه‌بندان خودشان هستند و این نوع طرز فکر است که باعث شده یک اختلال عادی در ترافیک تبدیل به راه‌بندانی چندساعته گردد. وقت ندارم (شما هم وقت ندارید) وگرنه هزار تا مثال می‌زدم از درک روابط علیت و معلولی خیلی ساده‌ای که به علت عدم درکشان هر روزه شاهد کلی گرفتاری هستیم. راستی یک مشاهده دیگری هم  همان سال بعد از تعطیلی مدارس آخرهای شهریور داشتم. یکبار دیگه یک حلب هفده کیلویی پنیر را ملاقات کردم سرش باز بود و کنار سطل زباله گذاشته بودنش به دیدارش شتافتم بوی تعفن می‌داد، کپک زده بود و هنوز کلی قالب پنیر داخلش بود. از سرنوشت این نگار بی‌بدیل بسیار متاثر شدم.

بعد از اون سال‌ها چرخ گردون باز هم گشت (هنوز هم داره می‌گرده)، گشت و گشت و گشت و گشت هیچ چی به جای خود برنگشت، همین چند سال پیش یک روز بعدازظهر خسته از سر کار رسیدم منزل، همسرم گفت پودر لباسشویی نداریم و اصلا هم گیر نمی‌آید. با اخم گفتم: هفته پیش فروشگاه اتکا رفته بودم تا سقف پودر لباسشویی روی هم بود. اون هم با اخم گفت: اطلاعاتت سوخته است، هفته پیش اون‌جوری بود الان پودر گیر نمی‌آد. برای این‌که بهش ثابت کنم که اشتباه می‌کنه مکث نکردم (بحث هم نکردم) و از همون جلو در برگشت زدم به سمت فروشگاه از پله‌ها پایین رفتم و در اصلی آپارتمان را باز کردم یکی از همسایه‌ها پشت در بود و دوتا کارتن بزرگ روی دستش به نحوی که جلوش را نمی‌تونست ببینه، شانس آورد که من درش را باز کردم، چندتا کارتن دیگه هم صندلی عقب ماشینش بود، همگی پودر لباسشویی بودند.

برگشتم از پله‌ها رفتم بالا کلید انداختم در باز شد، همسرم پرسید چرا برگشتی؟ گفتم حق با تو بود پودر پیدا نمی‌شه.

بابک شهریاری شهریور 1403

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

5 پاسخ

  1. قدیما یک اصطلاحی بود می گفتند برسد به دستش. امیدوارم مخاطب شما هم به دستش رسیده باشه و با آن خردی که در نوشته به آن اشاره کردید مفهوم پیام شما را درک کرده باشد
    من که نفهمیدم غرض از عرض موضوع چی بود و هست
    امیدوارم مخاطب خاص شما مفهوم را دریافته باشد

    1. به نظر من غرض از عرض موضوع خیلی هم روشن بود ، مخاطبش هم خاص نبود و اتفاقا عام بود و هر فردی که معنای اشم وهو را یکبار خوانده باشد متوجه میشود این خاطره ها که نویسنده به آنها اشاره کرده در راستای درک بهتر اشم وهو است . “خوشبختی از آن کسی است که خوشبختی را برای دیگران بخواهد ” بطور واضح نویسنده بسیاری از مشکلات (در اینجا معیشتی و اقتصادی) را ناشی از عدم درک اشم وهو دانسته . هرچند ” گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش”

      1. سپاس شهریاری تان مستدام
        هرچند ” گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش”

  2. بسیار عالی بود جناب آقای مهندس بابک شهریاری نوشته های شما همیشه هم شیرین است و هم آموزنده پیروز باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-07-19