صدای آشنای کوی و برزنها بودند. از صبح زود، فریاد شان را میشد شنید که با آهنگی کشدار مردم را صدا میزدند تا نانهای دور ریزشان را بیاورند و به جایش نمک، ظرفهای پلاستیکی و چیزهایی از این دست ببرند. کارشان کموبیش رونقی داشت و به نان بخور و نمیری که به دست میآوردند، راضی بودند. اما خیلی وقت است که دیگر فریادشان خریداری ندارد و کار و بار آنها هم، مثل بسیاری چیزهای دیگر، به یادهای دور پیوسته است. نان خشکیها برای به دست آوردن یک لقمه نان ناچار شدهاند کار همیشگیشان را رها کنند و به شغل و پیشهی دیگر روی بیاورند (اگر پیشهی دیگری بیابند!).
نان خشکی، پیشهای بود که سن و سال نمیشناخت. تا توان داشتند کار میکردند. بیشتر ژندهپوش بودند و دوره گرد. آنها را از آهنگ آشنای صدایشان میشد شناخت و چرخدستی که به دشواری هُل میدادند؛ یا اگر نای و رمقی برایشان نمانده بود، گاری نان را که شکسته و زهوار دررفته بود، با خود اینسو و آنسو میکِشیدند.
همهی آنچه با خود داشتند همان گاری بود و گونیهایی که نان خشکها را درونش میریختند و ترازویی. ترازوی نان خشکیها گاه دو رشته طناب بود که از بالا به استوانهای وصل میشد و از پایین دو کفهی ترازو را نگاه میداشت. سنگهایی هم داشتند که وزن نانها را با آن میسنجیدند. نه برای آنها، نه برای مشتریها، خیلی اهمیت نداشت که ترازو دقیق باشد و وزن را درست نشان بدهد! همینکه حساب دستشان بیاید که به جای نان خشکها چه اندازه نمک بدهند، بسنده بود. کم و زیادش آنقدرها مهم نبود!
صبح زود، گاریکشان راه میافتادند و تا غروب کار میکردند. هر روز بیشتر در همان محلهها و کویوبرزنهای آشنا و همیشگی پیدایشان میشد. فریادشان از دیوار خانهها میگذشت و به گوشها میرسید: «نون خشک بیار… پلاستیک و دمپایی کهنه میخریم!». چشم به درِ خانهها داشتند که کسی نانهای مانده و دور ریزش را بیاورد. نان خشکها را میگرفتند و به جایش نمک، تخممرغ یا حتا جوجهی یک روزه میدادند!
نانهای جمع کرده را به گاوداریها میفروختند؛ یا به جاهایی که مکانهایی برای خرید و گردآوری نان بود. پخش و فروش نان خشکها به گاوداری، به عهدهی آنها بود تا به مصرف دامها برسد. برای همین بود که نان خشکیها، نانهای کپکزده نمیخریدند. نان کپکزده گاوها را بیمار میکرد. خیلی هم پیگیر نبودند که نان خشکهایی را که به مغازههای گردآوری نان میدادند، سر از کجا درمیآورد. همینکه در ازای نان خشکهایی که با رنج و دورهگردی جمع کرده بودند، پول اندکی به دست بیاورند، خشنود بودند.
آن وقتها، نان خوراک اصلی مردم بود. حرمتش را نگه میداشتند و اگر نانی را روی زمین میدیدند، آن را در گوشهای میگذاشتند تا زیر پا نماند. میدانستند که نان به آسانی به دست نمیآید. رنج گندم چیدن داشت و آسیاب کردن. مثل حالا نبود که نانهای را بستهای میخرند.
با این همه، در آن زمانها دورریز نانها زیاد بود. جوش شیرین به نان زده نمیشد و از همینرو زود خراب میشد و اگر چند روزی میماند، کپک میزد. همین بود که خانهدارها چشم به راه نان خشکی بودند که بیاید و نانهای مانده را با نمک تاخت بزند. نان خشکی نانها را بالا پایین میکرد و اگر خراب و بیماریزا نشده بود، میخرید.
اما حالا بهای نان آنقدر ارزان نیست. کیفیت نانها هم بهتر شده و شاید چیز چندانی از آن نماند که به نان خشکیها برسد. همین است که نان خشکیها بهجای نان، کارتن و پلاستیک جمع میکنند. پیشترها دور ریز نانها شاید سر به 30 درصد نانهای پخته شده میزد. ( البته نه اینکه امروزه دور ریز نان نباشد، شوربختانه با وجود کیفیت بهتر، هنوز هم بخشی از نان مصرفی با دیگر زبالهها دور ریخته میشود و مانند گذشته خریداری هم ندارد).
کیفیت نان که بهتر شد، بهای آن که بالا رفت و مردم نانها را در یخچال و فریزر نگهداری کردند، نان خشکیها هم فهمیدند که دیگر این کار «به صرفه» نیست؛ پولی از آن به دست نمیآید که به زخم زندگی بزنند. شاید یک کیلو نان هم نمیتوانستند گردآوری کنند. در حالیکه پیشترها بیش از 40 کیلو نان خشک جمع میکردند و با همهی رنجی که میکشیدند، کاری بود که به زحمتش میارزید!
با گذر زمان، آرام آرام کار نان خشکیها، که گاهی به آنها «ریزه نان فروش» هم میگفتند، از رونق افتاد و وانتیها، با بلندگوهای پُر سر و صدایشان، جای فریاد و صدای آنها را گرفتند.
دیگر پیشههای فراموششده را در لینکهای زیر دنبال کنید:
سفیدگری؛ شعلههای خاموش کورهها
ملکیدوزی؛ کوک بر پایافزاری کهن
فخاری؛ زیر آفتاب سوزان و کنار کورههای داغ
میرابی؛ پیشهای به دیرینگی ساخت کاریز
جارچیها؛ چاووشی خوانان شهر و روستا
خورجینبافی؛ پیشه و هنر عشایر کوچرو
رفوگری؛ گره بر تار و پود فرش
عریضهنویسی؛ دنیای نو و پایان پیشهای سنتی
زهتابی؛ سودآور اما آغشته به آلودگی
آسیابانی؛ سفر دَوَرانی سنگ و آسیاب
کلاهمالی؛ هنر دیرینه و مانای ایران
حلبی سازی؛ کورسوی چراغ یک پیشه
نمدمالی؛ پاکوبی و دستافشانی
پالاندوزی؛ کار با دستهای پینه بسته
قفل سازی؛ قفلهای زنگزده در فراموشی
صابونپزی؛ نه شورهی سر، نه ریزش مو!
نخودبریز؛ پیشهای دشوار با بردباری افزون از شمار
رنگرزی؛ پیشهای رازآمیز و رنگین
دلاکی؛ ورزیدگی و پاکیزگی
خراطی؛ هنر تراشیدن نقش بر چوب
آب حوضیها؛ پیشهورانی رنجبر و تهیدست
ورشوسازی؛ نوآوری در هنری وام گرفته از اروپا
شَعربافی؛ ریشههای خشکیدهی پیشهای کهن
لحافدوزی؛ یادهایی غبار گرفته از پیشهای کهن
چینی بندزن؛ دورهگرد کوی و برزن
چیتسازی؛ نقشینههایی خیالانگیز
عصاری؛ کوشش انسان و رنج بیپایان چهارپایان
چلنگری؛ واپسین نفسهای هنری کهن
مسگری؛ ضربآهنگی که رو به خاموشیست