عارف قزوینی، شاعر و ترانهسرای نامدار روزگار مشروطیت، در سالهای پایانی زندگی، رنجور از آن چه میدید و آرزوهایی که بر باد رفته بود، از همه کناره گیری میکرد و در شهر همدان روزگارش را با سختی بسیار میگذراند. گفتهاند که عارف در آن سالها، تندخو و رنجیده خاطر شده بود، اما همچنان دلبستهی میهنش ایران بود.
کمتر کسیست که تصنیف «از خون جوانان وطن لاله دمیده» را نشنیده باشد؛ هفتمین و پرآوازهترین تصنیف از مجموعه سرودههای عارف قزوینی که با نامهای «راز دل» و «هنگام می» نیز شناخته شده است.
درونمایه (:مضمون) این تصنیف اشاره به داستانی استورهای دارد که از قطرات خون سیاوش (یکی از قهرمانان شاهنامه)، گلهای لاله روییدهاست. این سرود با گذشت یکصد سال، همچنان در نوشتارهای سیاسی دوران معاصر، دیده میشود.
نامورترین اجرای این تصنیف، مربوط به سال ۱۳۵۱ خورشیدی، و با صدای خسرو آواز ایران؛ استاد محمدرضا شجریان با همکاری گروه شیدا و به سرپرستی زندهیاد محمدرضا لطفی است.
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ
چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ …
نه دین داری، نه آیین داری نه آیین داری ای چرخ
و اما بازگردیم به واپسین روزها و ساعتهای زندگی عارف.
بانویی که در سالهای پایانی زندگی عارف قزوینی کارهای او را انجام میداد، گفته است: «در واپسین ساعتهایی که مرگ به عارف نزدیک شده بود، به من گفت: بیا زیر بغل من را بگیر و دَم پنجره ببر تا آسمان میهنام را ببینم». آن بانو عارف را کناره پنجره میبرد. عارف به آسمان نگاه میکند و ساعتی پس از آن چشم از جهان فرو میبندد.
عارف قزوینی ساعت 12 نیمروز دوم بهمن ماه 1312 خورشیدی، در سن 54 سالگی درگذشت. دوستانش پیکر بی جان او را در تابوتی چوبی که یکی از دوستان عارف به نام اکبر وطنی ساخته بود، گذاشتند و بر روی آن دستههای گل ریختند. اما دربارهی جای خاکسپاری او و چگونگی برگزاری آیین آن، دو دل بودند. بیم آن میرفت که دولت با انجام چنین آیینی مخالفت کند.
فرماندار آن زمان همدان برای انجام آیین خاکسپاری عارف از تهران دستور خواست. دولت پاسخ داد: «نه خیلی شلوغ باشد و نه خیلی ساده. متوسط باشد!». بدین گونه شمار اندکی از دوستان نزدیک عارف تصمیم گرفتند پیکر او را در جایی که آرامگاه کهن پورسینا بود، به امانت خاکسپاری کنند. در آن زمان هنوز آرامگاه کنونی پورسینا ساخته نشده بود.
عارف به آذربایجان دلبستگی بسیار داشت. در سالهای پایانی زندگی آرزو کرده بود که در آنجا به خاک سپرده شود. از اینرو دوستان عارف، پیکر او را در آرامگاه پورسینا به امانت گذاشتند به این گمان که در آینده پیکر او را به آذربایجان ببرند. برخی هم میخواستند آرامگاه عارف در خود همدان بماند. در آن زمان شهرداری همدان درصدد بود خیابان و پارکی در کنار آرامگاه کهن پورسینا بسازد. دوستان عارف امیدوار بودند که کالبد عارف را پس از ساخته شدن پارک، در آنجا دفن کنند و بر مزار او آرامگاهی بسازند. به هر روی، مناسبترین جایی که برای خاکسپاری عارف به گمان میرسید، بقعهی پورسینا بود.
اما فرماندار آن زمان همدان کینهای از عارف قزوینی به دل گرفته بود و از آنرو که عارف در نوشتهای از کارهای ناپسند پدر فرماندار یاد کرده بود، میخواست کاری کند که گورجای عارف از میان برود. دوستان عارف از بیم فراموش شدن گور او، سنگ زردرنگی روی مزار عارف گذاشتند.
پیکر عارف قزوینی در همدان ماند و برای بردنش به آذربایجان کاری انجام نگرفت. اما با گذشت زمان، سنگ مزار او شکسته و خراب شد. از اینرو بسیاری از دوستداران عارف از این موضوع رنجیده بودند. در سال 1333 خورشیدی روح الله خالقی، موسیقیدان و آهنگساز نامدار، در نوشتهای از فراموشی مزار عارف قزوینی به سختی گِله کرد و نوشت: «ملت ایران باید به داشتن تصنیفسازی چو عارف افتخار کند؛ نه این که هنوز هم پس از سالها که از مرگش می گذرد، سنگی بر روی قبرش نباشد و کسی که به آرامگاه ابن سینا میرود، بی توجه پا بر مزار او گذارد». آن نوشته یک نمونه از دل آزردگی دوستداران عارف از چگونگی مزار او بود.
مزار عارف به همان گونه ماند تا آن که هزارمین سال زادروز پورسینا نزدیک شد و دولت درصدد برآمد آرامگاهی شایسته بر روی سنگ مزار پورسینا بسازد. طراحی و ساخت آرامگاه به مهندس هوشنگ سیحون، معمار برجسته، سپرده شد.
پس از ساخت آرامگاه باشکوه پورسینا، زمان آن رسیده بود که برای مزار عارف قزوینی تصمیم گرفته شود. گویا برخی، به دلایلی که نمیدانیم، می خواستند پیکر عارف را به جای دیگری ببرند. اما سیحون با این کار مخالفت کرد و با پافشاری بسیار، جایی را برای گور عارف در کنار آرامگاه در نظر گرفت. بی گمان اگر پافشاری سیحون نبود شاید گور عارف از یاد میرفت.
سیحون جایی را در بخش ورودی آرامگاه پورسینا طراحی کرد و گور عارف را به آنجا بردند. مزار عارف بسیار ساده و بیآلایش است اما در جایی درست و نمایان گذاشته شده است و با محفظهای شیشهای روی آن را پوشاندهاند. مزار عارف را حتا نمیتوان از بناهای یادمانی بزرگان ایران دانست. تنها میتوان گفت؛ سادگی مزار عارف قزوینی، یادآور زندگی ساده اما پُر شور اوست.
سنگ گور عارف، سفیدرنگ است. بیتی از سرودههای عارف نیز بر روی آن نگاشتهاند و سال درگذشت او را نوشتهاند. تابلویی نیز برابر سنگ مزار دیده میشود که در آن نوشتهای دربارهی زندگی و شاعری او دیده میشود.
درون موزهی آرامگاه، جایی که سنگ گور عارف روبهروی آن جای دارد، سردیسی سفید رنگ از عارف بر روی پایهای سیمانی گذاشته شده است. تندیس درون محفظهای شیشهای جای دارد.
بانویی به نام «جیران»، همان که در سالهای پایانی زندگی عارف قزوینی، کارهای خانهی او را انجام میداد، هنگام ساخته شدن آرامگاه پورسینا و سامان گرفتن مزار عارف، چند پیشکش کوچک بازمانده از عارف را به موزه سپرد تا در آنجا نگهداری شود. یکی از آن پیشکشها، گیلاس مینیاتوری بود و دیگری انگشتری که عارف به انگشت میکرد.
سنگ مزار کنونی عارف قزوینی با همهی سادگی، نگاه گذرندگان را به سوی خود میکشد و طراحی آن به گونهای است که نمایان و چشمگیر است.
عارف قزوینی در قزوین زاده شده بود. او از هواخواهان مشروطیت ایران بود. سرودههای عارف سرشار از میهنخواهی و دلبستگی به گذشتهی باستانی ایران است؛
به ملتی که از تاریخ خویش بیخبر است
به جز حکایت محو و زوال نتوان گفت
عارف قزوینی صدایی دلنشین داشت و در کنار ترانهسرایی، کنسرتهایی نیز برگزار میکرد. اجراهای او همواره با استقبال پُرشور مردم روبهرو میشد.
*آنچه دربارهی درگذشت عارف قزوینی و سرنوشت پیکر او آورده شد با بهرهگیری از کتاب «چرخ بیآیین؛ دربارهی عارف قزوینی» نوشتهی فرهود صفرزاده (نشر فنجان، 1394) است؛ و نیز کتاب «به روایت سعید نفیسی» به کوشش علی رضا اعتصام (نشر مرکز، 1381).
آرامگاه سیبویه؛سازهای در بافت کهن شیراز
آرامگاه بوذرجمهر قاینی؛ چیرهدستی در ساخت سازهای کهن
آرامگاه شاه شجاع مظفری؛ همسایه با حافظ
آرامگاه رضیالدین آرتیمانی؛ ترکیبهای تکرار شونده
آرامگاه اوحدی مراغهای؛ سازهای استوار و ستبر
آرامگاه خیام؛ سازهای برپایهی سنجشهای هندسی
آرامگاه وحشی بافقی؛ شرح پریشانی شاعری پریشاندل
آرامگاه یعقوب لیث؛ یادمانی روبه ویرانی
آرامگاه علاالدوله سمنانی؛ غوغای از یاد رفته
آرامگاه نیما یوشیج؛ بازگشت به خانهی پدری
آرامگاه لقمان سرخسی؛ بازماندهی سازهای شکوهمند
آرامگاه کمالالملک؛ اوج آفرینشگری در طراحی معماری
آرامگاه مستوفی قزوینی؛ سازهای برای یک دیوانسالار
آرامگاه ابن یمین؛ نشانهای از یک زندگی آشوبناک
آرامگاه فردوسی؛ کاخ بیگزند
آرامگاه حافظ؛ زیارتگه رندان جهان
آرامگاه بایزید بسطامی؛ ناپیدا در مجموعهای چشمنواز
آرامگاه شاه اسماعیل صفوی؛ جلوهی هنر ایران
آرامگاه پورسینا؛ دیگرسان و سزاوار دانشمندی بزرگ
آرامگاه نزاری؛ رنجور از نادیدگی
آرامگاه خواجه نظامالملک؛ شکوه از یاد رفته
آرامگاه صائب تبریزی؛ برآمده از غبار فراموشی
آرامگاه سعدی؛ خاک شیراز و نسیم عشق
آرامگاه شمس تبریزی؛ پیدا و ناپیدا
آرامگاه خواجوی کرمانی؛ کنار آب رکناباد
آرامگاه باباطاهر؛ چشماندازی روبه آسمان
آرامگاه خرقانی؛ ساده، نوپا و بیپیرایه
آرامگاه نادرشاه افشار؛ پابهپای تاریخ
آرامگاه عطار؛ به شکوهمندی سخن او
یک پاسخ
سپاس از آگاهی رسانی شما
پاینده باشید