وحشی بافقی، شاعر بلندآوازهی ایران در سدهی دهم مهی(:قمری)، در شهر بافق زاده شد. روزگارش را با سفرهای بسیار و دانشاندوزی گذراند و زندگی را در تنگدستی به سر آورد. او در روزگار شهریاری شاه تهماسب، شاه اسماعیل دوم و شاه سلطان محمد خدابنده صفوی زندگی کرد. دیوان اشعار وحشی کمبرگ اما دربردارندهی غزلیات و مثنویهایی دلنشین است. او در سال 991 مهی در شهر یزد چشم از جهان فروبست.
بازگفتهای تاریخی چنین میگویند که وحشی بافقی را در جایی به خاک سپردند که «صحن شاهزاده فاضل» است. سنگ گور او پیدا بود تا آنکه در روزگار پادشاهی رضاشاه پهلوی تصمیم بر آن گرفتند که نخستین خیابان شهر یزد را بسازند. این خیابان، درست از کنار سنگ گور وحشی میگذشت. از اینرو، سنگ گور را برداشتند و به ادارهی مالیه (دارایی) آن زمان بردند تا در زمانی دیگر آرامگاهی برای وحشی ساخته شود. خیابان نوساز نیز در کنار مزار وحشی ساخته شد. اما با گذشت زمان، دیگر کمتر کسی به یاد میآورد که در آنجا چکامهسرایی نامآور به خاک سپرده شده است. ساخت آرامگاه نیز به فراموشی سپرده شد و سنگ گور او از میان رفت.
آرامگاه نمادین وحشی بافقی
سپستر در جایی که اندکی دورتر از گور وحشی بافقی است، پارکی ساخته شد و تندیسی از وحشی در آنجا برپا کردند تا دستِکم یادی از او شده باشد. آرامگاه نمادینی نیز برپا کردند. آرامگاه نمادین وحشی، سازهای است که طراحی آن ویژگی برجستهای ندارد و بیش از اندازه پُرتکرار به گمان میرسد. این را نیز بگوییم که زمانی در همان خیابانی که مزار وحشی بافقی جای دارد، خانه ی یک شاعر سرشناس دیگر به نام «فرخی یزدی» جای داشت. او که از سخنوران دلیر روزگار پس از مشروطیت و زمان پهلوی نخست بود، سرنوشتی دردناک یافت. اینکه خانهی فرخی یزدی در همان خیابانی بوده است که سنگ مزار وحشی وجود داشت، بعدها سببساز توجه دوباره به وحشی بافقی و ساخت آرامگاهی برای او شد. به این نکته بازمیگردیم.
آرامگاه نمادینی که در آن سوی خیابانی که مزار وحشی جای دارد، ساختهاند، در فضایی سرسبز و پارکی است که محل گذر مردم است. اما آن آرامگاه روزبهروز پریشان حالتر میشد و سنگ 8 گوشهی آن نیز روبه خرابی بود و نوشتهی روی آن که نام وحشی و چکیدهای از رویدادهای زندگی او را در بر داشت، پاک میشد.
به هرروی، روزگار به همانگونه برای سنگ مزار وحشی بافقی سپری میشد تا آنکه مرد سالخوردهای به نام «سخندان» پس از سالها دوری از ایران، به یزد بازگشت. او خواهرزادهی فرخی یزدی بود و به ایران بازگشته بود تا خانهی فرخی یزدی را سر و سامان بدهد.
سخندان که پیشتر بیش از یک دهه شهردار یزد بود. از اینرو، با گوشه و کنارهای این شهر آشنایی داشت و محلهها و گذرها را میشناخت. در همین سفر بود که او گور کموبیش فراموش شدهی وحشی را نشان داد و گفت که استخوانهای آن شاعر نامدار در کجا نهفته است. بدینسان، معمای جای خاکسپاری وحشی گشوده شد.
آن گونه که سخندان گفته بود، زمانی که در روزگار رضاشاه پهلوی، خیابان کنارِ سنگ مزار وحشی را میساختند، او نوجوانی 12 یا 13 ساله بوده است و هنوز به یاد دارد که چگونه سنگ قبر وحشی را برداشتند و خیابان را ساختند.
این آگاهی بهدست آمده، کسانی را به فکر انداخت که آرامگاهی برای وحشی بافقی بسازند. در آن میان، زمانی که شرکت آبوفاضلاب یزد سرگرم کندن کانالی در همان خیابان بود، بخشی از جایی را که سنگ گور وحشی بوده است، بازشناختند. آن مزار، در کنار جوی خیابان بود! به هر روی، بدین گونه و با توجه به آن چه سخندان گفته بود، روشن شد که مزار وحشی کجاست. اما این آغاز ماجرا بود.
اندکی پس از این رویدادها، مسوولان گردشگری یزد چنین گفتند که با ارائه طرحی به پژوهشکدهی باستانشناسی، قصد دارند جای پیدا شده را کاوش کنند تا دریابند هنوز چیزی از پیکر و استخوانهای وحشی بهجا مانده است یا نه! تا بتوانند یادمانی برای او بسازند (خبرگزاری تابناک، 1393).
اما حقیقت آن بود که ساخت آرامگاه برای وحشی بافقی آنهم در کنار خیابانی پُر رفتوآمد و راستهی مغازههایی که وجود داشت، کاری ناشدنی بود. برای همین برخی پیشنهاد کردند که خیابان را به سویی دیگر منحرف کنند تا ساخت آرامگاه شدنی باشد. این نیز ممکن نبود و طرح دور از ذهن و بلندپروازانهای بود که ساختار خیابان و محله را بر هم میزد. بُردن بازماندهی پیکر وحشی بهجایی دیگر و ساخت آرامگاهی برای او در مکانی دیگر، پیشنهادی بود که برخی دیگر پیش کشیدند.
سر در گمی برای ساخت آرامگاه وحشی بافقی و چگونگی آن، ادامه داشت تا آنکه چند ماه پیش (دیماه 1398) فرماندار بافق چنین بازگو کرد که بردن بازماندهی پیکر وحشی به شهر زادگاهش، بافق، «قطعی شده است» (خبرگزاری ایرنا) و استاندار یزد نیز با این جابهجایی موافق است. حتا سخنهایی شنیده میشد که میتوان به کمک فنآوری نوین و بدون کندن گور، مزار وحشی را جابهجا کرد (خبرگزاری برنا، خرداد 1397). جایی هم که برای وحشی در شهر بافق در نظر گرفته بودند محلهی کهن «پیرمراد» است.
گویا در سالهای سپری شده، لولههای آب و گاز که از محل مزار وحشی گذر کرده است، این گمان را دامن میزند که مزار او به تمامی ویران شده باشد (خبرگزاری پانا، 1398). شاید چنین نباشد و بررسیهای افزونتر روشن کند که مزار این شاعر بافقی چه حال و روزی دارد و آیا چیزی از پیکر او بهجا مانده است که بتوان آرامگاهی درخور برای او در یزد یا بافق ساخت؟
یزدیها همچنان میخواهند میزبان پیکر وحشی بافقی باشند و بافقیها نیز به پاس همشهری بودن، میخواهند پیکر شاعر نامدار بافق را به شهر زادگاهش بازگردانند. اما در این میان آنچه سرگردان مانده است، خود وحشی است؛ همان که با هزار زبان میگفت: «دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنید … !». شرح پریشانی و غم وحشی همچنان پس از گذشت 450 سال از مرگ او، ادامه دارد!
آرامگاه سیبویه؛سازهای در بافت کهن شیراز
آرامگاه بوذرجمهر قاینی؛ چیرهدستی در ساخت سازهای کهن
آرامگاه شاه شجاع مظفری؛ همسایه با حافظ
آرامگاه رضیالدین آرتیمانی؛ ترکیبهای تکرار شونده
آرامگاه اوحدی مراغهای؛ سازهای استوار و ستبر
آرامگاه خیام؛ سازهای برپایهی سنجشهای هندسی
آرامگاه یعقوب لیث؛ یادمانی روبه ویرانی
آرامگاه علاالدوله سمنانی؛ غوغای از یاد رفته
آرامگاه نیما یوشیج؛ بازگشت به خانهی پدری
آرامگاه لقمان سرخسی؛ بازماندهی سازهای شکوهمند
آرامگاه کمالالملک؛ اوج آفرینشگری در طراحی معماری
آرامگاه مستوفی قزوینی؛ سازهای برای یک دیوانسالار
آرامگاه ابن یمین؛ نشانهای از یک زندگی آشوبناک
آرامگاه فردوسی؛ کاخ بیگزند
آرامگاه حافظ؛ زیارتگه رندان جهان
آرامگاه بایزید بسطامی؛ ناپیدا در مجموعهای چشمنواز
آرامگاه عارف قزوینی؛ یادبودی کوچک برای میهنخواهی بزرگ
آرامگاه شاه اسماعیل صفوی؛ جلوهی هنر ایران
آرامگاه پورسینا؛ دیگرسان و سزاوار دانشمندی بزرگ
آرامگاه نزاری؛ رنجور از نادیدگی
آرامگاه خواجه نظامالملک؛ شکوه از یاد رفته
آرامگاه صائب تبریزی؛ برآمده از غبار فراموشی
آرامگاه سعدی؛ خاک شیراز و نسیم عشق
آرامگاه شمس تبریزی؛ پیدا و ناپیدا
آرامگاه خواجوی کرمانی؛ کنار آب رکناباد
آرامگاه باباطاهر؛ چشماندازی روبه آسمان
آرامگاه خرقانی؛ ساده، نوپا و بیپیرایه
آرامگاه نادرشاه افشار؛ پابهپای تاریخ
آرامگاه عطار؛ به شکوهمندی سخن او